رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

287

دورتر....
اینجا
حوالی خوشه گندم از داس افتاده‌ای
من بودم که می‌خواندم
با تک بال پوسیده‌ام
دورتر....
اینجا
پشت نه صدائی دیگر
قطعا روزی صدایم را خواهی شنید!
روزی که نه صدا اهمیت دارد
و نه روز!

                                                      (حسین پناهی)

280

غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را
من بارها
تو را بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تو را در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان

چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا …
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تو را می‌گرفت
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام

راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
حوصله کن ری‌را
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می‌روی
همیشه این منم که می‌مانم

                                                      (سیدعلی صالحی)

277

وقتی 15 دقیقه اول انیمیشن Up (2009)   رو دیدم دلم می خواست گریه کنم. تاحالا هیچوقت اینقدر از احساسی که داشتم مطمئن نبودم،مطمئنم که دلم می خواست گریه کنم.

274

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید

                                 (حسین پناهی)

269

همیشه این آهنگ رو دوست داشتم ،  

 

" خداحافظ همین حالا

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی

تر شده چشمام ...  "

261

دیگه از این شیوه زندگی خسته شدم ، از خونه خودمون از در و دیوار اینجا خسته شدم . دلم می خواد یه در آمد بخورو نمیری داشتم و باهاش می رفتم یه خونه خیلی خیلی کوچولو اجاره می کردم و تنهای تنها زندگی می کردم . الان درست زمانیه که آرزو می کنم ای کاش می تونستم  ، می تونستم یه گوشه ای داشته باشم. می تونم خودمو تصور کنم که توی خونه ی کوچیکم برق اتاق رو خاموش کردم و فقط یه نور کم هست با یه موسیقی خیلی ملایم ، منم دراز کشیدم و به سقف اتاق خیره شدم و به هیچ چیز فکر نمی کنم . من این کارو خیلی دوست دارم حتی همین الانشم اکثر اوقات  اینکارو می کنم.

یعنی این چیزایی که نوشتم خیلی آرزوهای بزرگی هستن یعنی اینقدر همه چیز دست نیافتنی شده؟ ...

259

هر وقت هدفم از زندگی توی این دنیای مسخره  رو فراموش می کنم موسیقی سنتی گوش میدم و شعرهای عاشقانه می خونم ، اونوقت همه اطرافم پر میشه از هوای تنهایی و افسردگی.

تولدی دیگر

همه این شعر فروغ رو شنیدین ولی میشه یه بار دیگه بخونینش لطفا ، باشه ؟

 

 

همه هستی من

آیه تاریکیست ...

.

ادامه مطلب ...

251

" تنهایم در وبلاگم

چسبانده ام چشمهایم را به صفحه مانیتور

ببینم جز من کسی نیست دیگر

پشتِ این نوشته ها

آن دورها "       (یه شعر از نمیدونم کی)

 

 

در وبلاگ جدیدم که نه ، ولی تکه ای از زندگی من ، درست تکه ای از وجود من در اینجا جا مانده. آنجا بخشی از تمام داشته هایم  تمام آرزوهایم و  قسمتی از تمام هستی ام هست که همانجا جایش گذاشتم و می خواهم روزی دوباره پیدایش کنم. نوشته هایم ... همه شان ، هرگز تا این اندازه صادق نبودم .

250

تو و خدایت همدستید ، می خواهید دیوانه ام کنید.

247

این روزها دلم برای همه تنگ می شود ، من دلتنگ همه مردم زمینم. عزیزانم که به کنار ، کسانی هم که عزیز نبودند حتی آنهایی که زیاد هم دوستشان نداشتم ، آدمهایی که فقط یکبار با آنها سلام و عیلک گرم کردم ، انسانهایی که هیچ شباهتی به من نداشتند و حتی آنهایی که هیچوقت ندیدمشان ، دلم برای همه شان تنگ است. این روزها حتی دلم برای کسی تنگ می شود که نمیدانم کیست.

245

بگذار ســــر به ســـــینه ی من تا که بشنــــــــوی
آهـــــــنگ اشــــــتیاق دلی دردمــــــــــــند را
شاید که بیش از این نپـسنــــدی به کــــار عشق
آزار این رمــــــیده ی ســــــر در کــــــــــمند را
بگذار ســـــر به ســــینه ی مـــــن تا بگـــــویمت
اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست
بگـــــــذار تا بگــــــــویمت این مرغ خــــسته جان
عمــــــریست در هــــــوایت از آشیان جداست
دلتنگـــــــم آنچنان که اگــــــــــــر ببینمت به کام
خواهــــــــم که جــــــاودانه بنــــــالم به دامنت
شــــاید که جـــــــــــاودانه بمـــــــــانی کنار من
ای نازنــــــــین که هیــــــــچ وفا نیست با منت
تو آســـــــمان آبـــــــــــــی آرام و روشــــــــنی
مـــــن چون کبـــــــــوتری کــه پرم در هوای تو
یک شب ســــــــــتاره های تو را دانه چین کنم
با اشـــــــک شــــــــرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوســــــمت ای نوشــــــــخند صبـــــح
بگـــــــــذار تا بنوشــــــمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنــــــــــــده های توام بیشـــــــــتر بخند،
خورشـــــــــــید آرزوی منی گــــــــــــــرم تر بتاب

244

چندین سال بعد ، من کچل شدم و تو فیلسوف .

240

من از اینکه لطافت باران بهاری تمام گلبرگهای زرد و پلاسیده را  تر و تازه کند ، بیزارم. سهم تمام پاییز فقط خزان است وبس . اینکه با هر نسیم ، باد بوی گل سرخ را  در کویر پست و مرده پخش کند همان بهتر که قسمت بیابان از بهار فقط سایه چند ابر ناماندگار باشد. من از رشد و نمو جوانه ای تازه بیزارم ، از روییدن و شکفتن ، تازگی و زندگی بیزارم.

 

(  +  )                     


.

239

راستشو بخواین این چند روز بیشتر از هر لحظه دیگه ای دلم می خواست یه هم صحبت قدیمی و صمیمی داشتم و باهاش حرف می زدم. تا حالا هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم.

234

ای کاش بابا نوئل واقعی بود و ما هم توی عیدمون بابا نوئل داشتیم یا اگه ما هم نداریم حداقل بابا نوئل واقعا وجود داشت.