رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

.

فعلا تا یه مدت دیگه اینجا چیزی نمی نویسم، مگه اینکه چیز خاصی به ذهنم برسه که مربوط به خودم نباشه.


رفتم یه جای دیگه.

415

" خوب اونیه که آخرش خوب باشه "  اینو توی فیلم شنیدم،معرکه بود.

414

حتما لازم نیست یه مشکل بزرگ وجود داشته باشه، خیلی ها مقابله با مشکلات کوچیک رو هم بلد نیستن.

413

با ذهن آشفته و بدن حریصم به دختری روسری آبی نگاه می کنم، زن چقدر زیباست.

اما ، زن چیزی غیر از  اینهاست. زن مثل خاطره شیرین یک روز بهاریست که در هوای معطر فروردین می دویدم، نفس می کشیدم و پر از حس زندگی میشدم.زن یک منظره زیبا بر فراز تپه ای خلوت و ساکت است که بعد از ساعتها به آن میرسم عکس می اندازم تا بارها و بارها خودم را در آن تصور کنم.زن مثل یک باغ آلبالو با شکوفه های سفید و برگهای سبز روشن است...