من به جاده ها ایمان دارم، جاده هایی که قرار نیست به جایی برسند و فقط تو را محسور مناظر شیرین عبور می کنند. روزی که بارانی در کار نباشد رد اشاره انگشتم به دوردست را دنبال میکنم و هیچ وقت باز نمی گردم. در جواب تمام سوالهای مگر می شود برنگشت؟ سرم را بالا می گیرم و خودم را مترسک بی اعتنای سرزمین دلتنگی می کنم.
مقصد هر تابلو راهنمایی را پاک میکنم ومی نویسم: روزی کسی عبور می کرد از لحظه های خاکستری خویش، تنها چند کلیومتر دیگر تا زندگی. جاده ای که انتهایش معلوم باشد می شود افسردگی مسافران خسته، می شود روزمرگی تنی غوطه ور در شب. باید کشف نشده و بکر بماند و تو فقط رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی اش باشی.
می دانم روزی می رویم ، من به تمام جاده های روی زمین ایمان دارم.
" من مشتری دائم میخانه عشقم
سرمست و خراباتی پیمانه عشقم
با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت
درویش صفت عاشق ویرانه عشقم "
توی این مدت اخیر دارم یکی از سخت ترین لحظات و مراحل زندگیم رو تجربه میکنم. مطمئنا هیچوقت این روزا یادم نمیره.
تا همین یکی دو سال پیش فکر میکردم پاییز یه فصل بی خاصیته که هیچ چیز قشنگی نداره ولی بعدش فهمیدم اونقدرها هم بد نیست و حتی خیلی زیبا هم هست. حالا بگذریم از روزای کوتاهش و غروبهای ابری و تاریکش که نمیتونی بشینی و یه غروب زیبا از خورشید رو تماشا کنی.
گاهی هم ناخودآگاه با خودت زمزمه میکنی " غروب پاییزه دلم غم انگیزه "
- حالا که دیدی باید یه آرزو کنی (+)
ادامه مطلب ...