رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

58

و پایانی تکراری که تکرار ِ تکراری ِ کاری تکراریست . ای کاش فراموشی زودگذرش برای همیشه در وجودم رسوب می نمود و مدتها مرا در آسمان سیاه و تاریکش غرق می کرد .

امیدم را مگیر از من ، خدایا

حس عجیبی پیدا می کنم وقتی این آهنگ "هایده" رو گوش میدم ، یه حس خیلی خاص .

 

امیدم را مگیر از من خدایا

دل تنگ مرا مشکن خدایا

من دور از آشیانم

سر به آسمانم

بی نصیب و خسته

ماندم جدا ز یاران

از بهای طوفان

بال من شکسته

از حریم دلم

رفته رنگ هوس

روز و شب به که گویم

در درون قفس

وه که دست قضا

بسته بال مرا

روزوشب ز گلویم

ناله خیزد و بس

می زنم فریاد

هر چه بادا باد

وای از این طوفان

وای از این بیداد

امیدم را مگیر از من خدایا

دل تنگ مرا مشکن خدایا

56

این خانم Hannah Spearritt که توی سریال دوران کهن بازی می کنه وقتی موهاش رنگش روشن بود ( تو مایه های سفید و نقره ای که من نمی دونم اسم رنگش چیه شایدم های لایت بهش بگن یا یه چیز دیگه ) خیلی جذاب بود . کلا با این گریم قیافه ی خیلی جذابی داشت ، من که خیلی آی لاو یو بودمش. اون چند قسمتی هم که دیدم فقط واسه دیدن اون بود :دی  چند تا از عکساشو از گوگل دیدم در حالت طبیعی زیادم باحال نبود .

 عکس 1

عکس 2

عکس3

55

همیشه غذاهای مامان بزرگ یه چیز دیگه بوده ، هیچ کس دیگه ای نمی تونه عین اون اینقدر خوشمزه و خاص غذا بپزه .

فقط یه مشکلی که هست باید در حد خودکشی غذا بخوری یعنی حداقل 3 برابر ظرفیتت ، اگه کمتر بخوری ناراحت میشه .

54

اگه عین خون بودو رگ داشت ، حتما رگشو می زدم تا همه اش از بدنم خارج بشه .

53

این مطلــــــــــب رو خیلی وقت پیش واسه متروک شده نوشته بودم . امروز کاملا اتفاقی تو هاردم دیدمش و اصلا یادم نیست که چرا رو وبلاگ نذاشته بودمش . اصلا هیچی یادم نیست مطمئنم که یه دلیلی داشت ولی حالا دلیلش چی بود نمی دونم یا شایدم گذاشتم بعدش پاکش کردم . حالا که به هرحال هر چی بود امروز با این آپ کردم .

 

پی نوشت: بعد از مدتها وقتی خوندمش حس غریبی پیدا کردم ، حس سبکی ، امید . حتی می تونم بگم عین یک قرص آرامش بخش برای اعصاب به هم ریخته ی این روزهای من بود .

پی نوشت بعدی : از این به بعد گاهی اوقات مطالبی که از متروک شده خیلی دوست دارم اینجا می  ذارم .

52

گاهی اوقات با خودم فکر می کنم اگه یه روزی وبلاگم نباشه ، پس دیگه باید با کی حرف بزنم .

51

هوا را از من بگیر ولی mp3 پلیرم را نه .

50

این دختره که امروز اومده بود قسمت ما ، یا واقعا ایدز داشت یا اینکه فقط دنبال آدمی به اسم "شوهر" می گشت .

49

" کی با یه جمله مثله من می تونه آرومت کنه؟ " ، ها؟ بگو کی؟




48

می خواهم زمانی که بزرگ شدم و 25 سالم می شود ، فاحشه بشوم . نه دکتر می شوم و نه مهندس ، من یک فاحشه پولی می شوم .

دیگر بیشتر این دلمشغولیها وجود ندارند ، افکارم در ناکجا آباد سرک نمی کشند  و معیار سنجش فقط در یک چیز خلاصه می شود . نه دلتنگ می مانم  نه حسرت می خورم  نه ...  و نه اینکه دیگر چیز می نویسم .

47

بعد از یه مدت نسبتا طولانی که آپ کنی ، تا ظهر 42تا بازدید داری ولی فقط 6 نفر نظر می ذارن ، به به چقدر جالب .

 

پی نوشت : ذکر خیر این یکی نبود ، داشتم در مورد اون یکی وبلاگ حرف می زدم .

46

الان دقیقا می تونم تصور کنم که اگه قبول بشم چکار می کنم اگه هم قبول نشم چه عکس العملی دارم . دارم خودمو واسه قبول نشدن آماده می کنم . نمی دونم چرا امتحانش اونجوری شد ، نمی دونم چرا همه چی دست به دست هم داد برای بدتر شدن ، اون همه اتفاق .

ولی نکته اینجاست اگه قبول بشم وارد دنیای غریبی می شم که هیچ حسی نسبت بهش ندارم و فقط بهانه ایه برای اینکه به نوعی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم . اگه هم نشم نمی دونم باید چیکار کنم ، روزگار سختی در راهه .

مطمئنا این روزها خیلی سخت تر از روزهاییه که 18 سالم بودو کنکور دادم ، الان چقدر دلمشغولی های عجیب و غریب دارم .

45

حرف های دلم را که مدتها بود نمی توانستم بیان کنم در اینــــــــــــــجا خواندم ، البته به زبان دخترانه .


کافیست بعضی جاهایش را کمی تغییر بدهم .

44

کمتر از یک ماه دیگه به شروع 25 سالگیم مونده. همیشه یه حس آرمانی نسبت به این سن داشتم حتی تصورشو هم نمی کردم اینقدر زود این سالها بگذره .

حس غریبی دارم نه خوشحالم نه ناراحت . من کجای کارم ، جلوترم یا عقب تر؟

43

فقط می توانی یک پایت را پشت پای دیگرت پنهان کنی تا دمپایی کهنه ات معلوم نشود ، پس پای دیگرت چه می شود؟

اینجا کفش های زیبا خودنمایی می کند ، کمتر کسی پیدا می شود زیبایی پاهای ظریفت را پشت آن دمپایی های کهنه ببیند .