از آرزوهای دست نخورده و رویاهای پوچ ، دلربایی های هوسهای رنگارنگ پسرانه و از همه حرفهایی که از گفتنشان هراس دارم می نویسم. اینجا دفتریست از اسرار تاریخ همین نزدیکیها و خاطرات اشکهایی که هرگز جاری نشدند.
اینجا باقیمانده خرابه های احساسات گمشده ایست که چند وقتی بیش از حسرت حضورشان نمی گذرد .
ادامه...
از اینکه موهای دور گوشم
داره کم کم سفید میشه خیلی خوشحالم، ولی از اونجایی فهمیدم دارم پیر میشم که توی
موهای روی سینه ام یه تار سفید دیدم. واقعا ناراحتم کرد.
نمی تونم آهنگی فیلمی یا
عکسی که منو یاد گذشته میندازه تحمل کنم یعنی خیلی بهم سخت میگذره. تنها چیزی که
فورا به مغزم میاد اینه که ازش فرار کنم، نمی دونم تا کی اینطوریه.