رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

261

دیگه از این شیوه زندگی خسته شدم ، از خونه خودمون از در و دیوار اینجا خسته شدم . دلم می خواد یه در آمد بخورو نمیری داشتم و باهاش می رفتم یه خونه خیلی خیلی کوچولو اجاره می کردم و تنهای تنها زندگی می کردم . الان درست زمانیه که آرزو می کنم ای کاش می تونستم  ، می تونستم یه گوشه ای داشته باشم. می تونم خودمو تصور کنم که توی خونه ی کوچیکم برق اتاق رو خاموش کردم و فقط یه نور کم هست با یه موسیقی خیلی ملایم ، منم دراز کشیدم و به سقف اتاق خیره شدم و به هیچ چیز فکر نمی کنم . من این کارو خیلی دوست دارم حتی همین الانشم اکثر اوقات  اینکارو می کنم.

یعنی این چیزایی که نوشتم خیلی آرزوهای بزرگی هستن یعنی اینقدر همه چیز دست نیافتنی شده؟ ...

نظرات 3 + ارسال نظر
فرخ 24 شهریور 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

آرزو بر جوانان عیب نیست ... این احساس شما کاملا طبیعیه و خیلیها که افکار رمانتیک دارند ُ همینطورند.
منم در دوره جوونی دوست داشتم تنها زندگی کنم. اما این حس با گذر از جوونی تخفیف پیدا میکنه.. نگران نباش

پاپوش 27 شهریور 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

تو این دور و زمونه بعله!!! ظاهرا که همینجوریه.. ولی آقا امید رو که هنوز میشناسی؟ خلاصه بد نیست یه کم بیشتر هواشو داشته باشی ;)

افعی 8 مهر 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.najibzade.blogsky.com

سلام.هیچ چیزه دست نیافتنی وجود نداره.یعنی خریدن یه خونه ی کوچولو سخت تر از ساختن بهترین موزیک ها با گوش ناشنواست.مثل بتوون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد