از آرزوهای دست نخورده و رویاهای پوچ ، دلربایی های هوسهای رنگارنگ پسرانه و از همه حرفهایی که از گفتنشان هراس دارم می نویسم. اینجا دفتریست از اسرار تاریخ همین نزدیکیها و خاطرات اشکهایی که هرگز جاری نشدند.
اینجا باقیمانده خرابه های احساسات گمشده ایست که چند وقتی بیش از حسرت حضورشان نمی گذرد .
ادامه...
می خواستم عنوانشو
بنویسم "من به نومیدی خود معتادم" یا اینکه "در شب کوچک من، دلهره ویرانیست" یا
اینکه حداقلش بنویسم "من غریبانه به این خوشبختی می نگرم" ولی همه
ایناشو میذارم واسه خودم، فقط می نویسم: