رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

280

غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را
من بارها
تو را بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تو را در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان

چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا …
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تو را می‌گرفت
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام

راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
حوصله کن ری‌را
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می‌روی
همیشه این منم که می‌مانم

                                                      (سیدعلی صالحی)

نظرات 6 + ارسال نظر
حسین 19 مهر 1389 ساعت 08:19 ب.ظ http://cio.blogsky.com

لذت بردم

یکی مثل دخترک! 19 مهر 1389 ساعت 09:18 ب.ظ

همیشه آدما فکر میکنن اونی که میمونه خودشونن و اونی که میره یکی دیگه ست...
روزگار غریبی ست نازنین...

اشتباه از ما بود
که خواب سرچشمه را
در خیال پیاله می دیدیم
دستهامان خالی
دلهامان پر
گفتگوهامان مثلا یعنی ما
کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را
به یاد نمی آورد ...

یکی مثل دخترک! 19 مهر 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

به دلمان نشست رنج عمیق پروانه شدن...

مریم 20 مهر 1389 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.maryamgoli.blogsky.com/

یعنی اینی که این وسط رفته الان تویی یا اون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خودت چی فکر میکنی؟

یکی مثل دخترک! 20 مهر 1389 ساعت 08:01 ب.ظ

دارم ازون یکی وبلاگت میام توی بلاگفا....تعداد زیادی از پستای اونجا رو هم دوباره خوندم...
حتما حس خوبیه اینکه بدونی کسی از 24 ساعت شبانه روز تقریبا 10 ساعتش رو توی وبلاگت پرسه زده...نه؟!

کاش کسی هم از دل ضعفه ی گرسنگی نان و پنیر های ما دل درد میگرفت...!

چقدر خوبه که می نویسید...

پاپوش 22 مهر 1389 ساعت 06:42 ب.ظ

واای که همیشه تازه اس شعراش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد