رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

406

 به کتابفروش آرام گفتم

 کتاب شعر هم دارید؟

 - همه شعرها را در کتابها نمی نویسند

405


 برکه ای کوچک می شوم

 تا روزی زنی در من شنا کند ،


 می خواهم تمام بدن یک زن را

 باهم داشته باشم.

 

389

... آرام آرام کشفت می کنم.


( + )


363

سلام  "حال همه ما خوب است"  ، همه حال شما هم خوب است؟  دلتنگتان شدیم ...  آسمان ما را به یاد چشمهایتان می اندازد. ابری و آفتابی ، هوا صاف ِ صاف هم که باشد آسمان  آسمان ِ باریدن است. با خودم عهد می بندم این بار که باد بیرحم شروع به وزیدن کرد ، روی جلد دفتر خاطراتم بنویسم " باد آمد و همه رویاها را با خود برد" اما افسوس ، جایی چیزی شبیه دلم را جا گذاشته ام. "بی پرده بگویمت" دوستت دارم بانوی حادثه های شیرین دنیا.  "دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم" ، انگشتانم را به یادگار در موهایت جا می گذارم و از تو قول می گیرم مثل صورتت شاد باشی نه مثل دلت غمگین ، پری ِ غمگین من.  تمام سوالهایم از تو بماند فقط به من بگو  "مگر می شود دوستت نداشت؟  "

 



- ای تو بهانه واسه موندن ، ای نهایت رسیدن  ...  تورو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم ...  

352

سایزش را نمی دانم ، Medium یا Large

حجم آغوشم

درست به اندازه توست .


326

یک پیامک بدون متن به شماره قلبم بفرست تا در جشنواره عاشقانه هایش فقط  نام تو را در طرح طلائی شرکت دهم.

زیاد عجله نکن!  رقیب نداری ،  شماره اش را فقط به تو دادم.


300

مثل همه مردم زمین ، دلتنگ که میشوم ...  دلتنگی یعنی اگر بودی اعتراف میکردم آن شبی که تا صبح برایت شعر می خواندم من همبستر چند ماهی حوض ِ هرگز نداشته ی خانه مان بودم. دلتنگی یعنی با تک تک غزلهای عاشقانه خوابیدم تا شاید در انتهایشان به نام تو برسم. دلتنگی یعنی در رویا دیدم یک بعد از ظهر سرد زمستانی دمدمای بوسه آفتاب و افق دستان سردت را میان دستهایم می بوسم و تو دستم را در جیب بارانی ات می گذاری. دلتنگی یعنی آخر نام تمام داشته های من به نام تو ختم میشود ولی آخر نام تو به من. دلتنگی یعنی هر روز از خانه تان آن پنجره روبروی اتاقم را باز می کنی و به من لبخند میزنی. دلتنگی یعنی ...

294

  َسر  ِ راش میخوام بشینُوم ...

291

این بار که بوسه بارانت کردم به من بگو من ابری ترم یا ابر آن بارانی که چند روز قبل بارید. من هم از زیبایی لبخندهایت می گویم که شبیه قوس رنگین کمان یک بعد از ظهر ِ  پس از باران ِ بهاریست.

169

انسانها وقتیکه کنار معشوقه شون هستن و درست لحظه ای که سرشار از عشق میشن ، به هم لبخند نمی زنن نمی خندن فقط با حالتی کاملا غمگین به هم خیره میشن.

168

"  گاهی اوقات شما یادتان می‌‌رود که قلبی برایتان همیشه می‌‌تپد، پس تپش آن را با تپش قلب خود پاسخ گویید  "

110

مطمئنم مغزم به دیگر اعضای بدنم حسودی می کند ، گاهی که تک تک سلولهای بدنم تو را می خواستند سلولهای مغزم چیزی جز تنفر را احساس نمی کردند. شاید با این حسادت ، بالاخره سلولهای مغزی کار خودشان را کردند که من ، خیلی وقت است که دیگر تورا عاشقانه نمی خواهم .

49

" کی با یه جمله مثله من می تونه آرومت کنه؟ " ، ها؟ بگو کی؟




گاهی اوقات بی احساس ترین مرد هم دلش می خواد یه نفرو داشته باشه تا بهش بگه  "دوسِت دارم" ، گاهی اوقات آنتی بوی ترین دختر هم دلش می خواد یه نفرو داشته باشه تا ازش بشنوه  "دوسِت دارم" ، چه نیاز مشترکی .

این موقع ها می فهمی که هیچی نیستی ، باز هم به وجود یه نفر نیاز داری .

اوج مرد بودن دراینه که بتونی هر نیاز یا خواسته ای که طرف مقابلت داره  برآورده کنی یا حداقل احساس کنی تورو یه آدم بی عرضه و بی خاصیت نمی دونه . این ممکن نیست مگه اینکه طرف مقابلت کاملا به تواناییت ایمان داشته باشه و تو رو باور کنه . اینجوری اگه هم عرضه شو نداشته باشی ولی تمام تلاشتو می کنی ، و دیگه کاری نیست که از عهده تو بر نیاد .

 این موقع ست که به وجودت افتخار می کنه و تو هم چیزی که مدتها دنبالش بودی پیدا می کنی و این حس دو طرفه از همه اینها بالاتره.


پی نوشت : چند کلمه از مادر (ببخشید) پدرِ عروس .


کم رنگ ترین حضورت رنگین کمانی از گرمای آتش درونم است ، ای کاش اشکهایم مرا از سوختن برهاند .