رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

586

یکی از چیزایی که ناراحتم میکنه اینه که نمی دونم دقیقا اینی که میگن واسه زندگی باید برنامه ریزی کرد یعنی چه و اینکه چرا من هیچوقت برای زندگیم هیچ برنامه ای ندارم. مثلا وقتی کسی بهم میگه با برنامه هام کلی فاصله دارم یا مثلا میخوام درس بخونم که اینطوری بشه اونطوری بشه یا اینکه مثلا طرف 30و خورده ای سالشه ولی بازم از امید و تغییر حرف میزنه و اینا رو با خودم مقایسه میکنم یه حس غمگین بهم دست میده که نمی دوم چیه.

585

- خیلی وقتا دلم میخواست خیلی کارا انجام بدم، ولی آخرش همه اش ختم میشه به یه چیز.

 

- توی کارم بدجوری به خودم ضربه زدم.اصلا فکرشو نمی کردم اینقدر روی من حساب کنن یا اینقدر تونسته باشم خودمو نشون بدم ولی ظاهرا رفتارای این مدتم داره باعث میشه چیزی که آرزشو داشتم و جزو بهترین موقعیتهای کاریم بود، خیلی راحت از دست بدم.البته عین همیشه زیادم برام مهم نبود من بعد از هر شکست کوچیکی کاملا کشیدم کنار، این یه عادت توی زندگیم شده. نمیدونم تا کی میتونم با این افسردگی زندگی کنم.همیشه فقط خواستم خودمو راحت کنم نمیدونم چرا نمیتونم واسه خیلی از کارا وقت بذارم حوصله به خرج بدم بجنگم تلاش کنم. یک سال و 6 ماه تموم زحمتایی که کشیدم تموم اون غروب موندنا و جمعه رفتنا، تموم اون فشارهای روحی و دلهره ها  تموم اون شبایی که به خاطر خستگی یهو خوابم می برد،  داره هدر میره.  حتی الانم که دارم اینو می نویسم انگار فقط منتظرم که این اتفاق بیفته و یه دلیل به دلیلای این زندگی مرده ای که واسه خودم ساختم اضافه بشه.