رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

603

اون وقتایی که یه هویی خودشو آروم آروم تو بغلت جا می کنه ...

599

فقط خواستم تذکر بدم   "این زندگی حس خوشبختی رو ازون روز اول بدهکار ماست" .

598

بنشین

           و

               تماشا کن

                            از کوه

                                       پریدن را .

 


  + دامن ساتن ( امیر عظیمی )


 

ادامه مطلب ...

597

بستن کروات یکی از لحظه های غم انگیز زندگیه، انگار که میخوام به یه مراسم تدفین به سبک خارجیها برم.

595

ترکیبی که مرده رو زنده میکنه  ( + )

594

اولا این شبکه های جدید واسم جذابیت داشت گفتم حداقل یه تغییری کردم می نشستم پای تی وی ولی الان دوباره دارم میام سمت لپ تاپم، می ترسم از این.

587

یکی از آرزوهای این چند مدتم این شده که یه جایی که دستشویی فرنگی داره برم دستشویی. یعنی اگه یه جای درست و درمون گیر بیارم همینجوری الکی میخوام یه ساعت بشینم.

582

یکی از چیزایی که منو دیوونه میکنه   ( + )

575

دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را                   (عباس صفاری)

 

- گفتم برام حرفی بزن حرفی که دنیام تازه شه   (+)


549

الان که فکرشو می کنم می بینم چقدر انگیزه و دلیل دارم واسه اینکه یه چیز انرژی زا و آرام بخش رو مرتب استفاده کنم.

547

قرار بود قرصهای سفید کوچک من راه فراری باشند، اما هیچ اثری ندارند. من مجبور به تجربه آینده هستم.

546

یه دفعه به سرم زد نشستم یه بار از اول این وبلاگم با وبلاگ توی وردپرس رو خوندم.حالا که الان نگاه میکنم می بینم اصلا هیچ دلیلی نداشت که خیلی از مسایل رو اینجا بنویسم.ولی چون اینجا تنها همدم من بود چاره ای جز این نداشتم. به هر حال وقتی از اول دوباره همه نوشته هامو خوندم دیدم چقدر بهتر می تونم خودمو بشناسم. این دلمشغولیهای روزانه گاهی اوقات خیلی آدمو با خودش غریبه می کنه.


این دو تا رو توی وبلاگ وردپرس نوشته بودم، اصلا یادم نبود.


ادامه مطلب ...

544

به اندازه چندسال بی خوابی خسته ام، به اندازه یک عمر خوابم می آید.

542

تنها موجود لذت بخش تنهایی، س ی گ ا ر .

538

چند روزه همه ی اشیا و موجودات اطرافم دست به دست هم دادن تا اعصاب منو به هم بریزن، جدی یا  واقعن ِ واقعا. ولی خبر ندارن آب از سر ما گذشته.

537

تمام حرفهای من یک دروغ بزرگ بود...   من از فرسنگ ها فاصله می آیم و به سالهای بعد از آینده می روم.