رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

573

کفش بزرگِ کودکِ دبستانی .

498

امسال تابستون بود داشت بارون می یومد. یه مرد و یه بچه کنار هم بساط واکسشون رو پهن کرده بودن.کفشی که پوشیده بودم واکس خور نبود. از چند متری داشتن به کفشم نگاه می کردن و وقتی که نزدیک شدم یه چیزی به هم دیگه گفتن که من نشنیدم. این چند ماهی کلا این قضیه رو فراموش کرده بودم حتی اون روز هم هیچ حسی نسبت به این اتفاق نداشتم، ولی الان می فهمم.

488

زندگی به من آموخت دزد همیشه بد است و دزدی همیشه زشت، اما شاید آن دزد نان نداشت.

375

اینو یه جایی خونده بودم، همین دوتا جمله خیلی روم تاثیر گذاشت، خیلی.

 

"وقتی بابا غمگین بشود و سرش برود توی لاک خودش ، بچه ها می فهمند که عید نزدیک است. روزهای آخر سال ، دست های مادر مدام بوی تاید و وایتکس می دهد"

336

امروز توی  شیرینی فروشی یه آقایی چند تا شیرینی که توی یه پلاستیک ریخته بودو حساب کرد و رفت . دلم میخواست یه جعبه پر ، شیرینی تر  براش بگیرم بدم بهش .

256

وقتی می بینم یه پسر بچه با حسرت به دوچرخه های یه مغازه دوچرخه فروشی خیره شده دلم می خواد فورا دستشو بگیرم و بهش بگم کدومو دوست داری تا وسط بخرم. حیف که نمی تونم اینکارو بکنم. یه جورایی اصلا طاقت دیدن این صحنه رو ندارم ، تحمل دیدن این نگاه با حسرت رو اصلا ندارم.

تموم رویاهای یه پسر بچه توی دوچرخه سواری خلاصه میشه. پسربچه برای اینکه بزرگ بشه برای اینکه اعتماد به نفس پیدا کنه باید سوار دوچرخه بشه و دونه دونه فکرهای بچه گونشو مرور کنه.

43

فقط می توانی یک پایت را پشت پای دیگرت پنهان کنی تا دمپایی کهنه ات معلوم نشود ، پس پای دیگرت چه می شود؟

اینجا کفش های زیبا خودنمایی می کند ، کمتر کسی پیدا می شود زیبایی پاهای ظریفت را پشت آن دمپایی های کهنه ببیند .

دخترک را مجبور می کردند در این هوا هم گدایی کند ، با لباسهای خیس زیر باران معصومانه تر به نظر می رسید .

همیشه از دیدن مردی با لباسهای کهنه ، سوار یک دوچرخه کهنه همراه با یک جعبه شیرینی لذت بردم .

بر خلاف کهنه گیهاش احتمالا دل همسر و بچه هاش کلی نو میشه .

با حسرت به من که پشت زانتیای عموم نشسته بودم نگاه می کرد ، منم به قیافه مهربون و دوست داشتنی زنش خیره شده بودم . ما هر دومون خوشبخت بودیم ولی نمی دونستیم .