توی یه سایت عجیب و غریب وبلاگمو به اسم وی.پی ان رایگان لینک کردن، یعنی کار کدوم احمقی میتونه باشه؟ اینو از ورودیهای وبلاگ فهمیدم.
یه سوالی هست که بعضی وقتها باید روزها بهش فکر کنی ولی بعضی موقعها هم بهتره که حتی واسه یه لحظه هم بهش فکر نکنی.
"چی شد که اینجوری شد؟ "
گاهی اوقات که توی اتاقم نشستم به دورو برم نگاه میکنم می بینم تنها موجود زنده توی این اتاق گوشی موبایلمه، چون اکثر اوقات چراغش داره چشمک میزنه و این نشون میده که روشنه.
نمی دونم وقتی سهراب سپهری میگفت "من به آغاز زمین نزدیکم" دقیقا منظورش چی بود و چی رو حس کرد که این جمله رو گفت ولی من میخوام با تموم وجودم بلند داد بزنم و بگم ، من به آغاز زمین نزدیکم (+)
یه تیکه شیشه توی مشت دست، شیشه میخواد مشت حفظش کنه تا نشکنه. مشت هم میخواد شیشه لبه های تیز نداشته باشه تا زخمیش کنه.
مشت عین مرد می مونه، شیشه هم عین زن.
اولها گربه روی زمین وجود نداشت. یه بار یه ببر نتونست به بقیه ثابت کنه که اونم یه ببر قدرتمنده و باورش شده بود که مثل بقیه نیست. اون هر روز تنها تر و ضعیفتر میشد تا اینکه کم کم احساس کرد توی ببرها یه غریبه شده واسه همین رفت یه جای دیگه زندگی کرد. دیگه هیچوقت نتونست از پاها و دندونهای قدرتمندش استفاده کنه و هر روز کوچیک و کوچیکتر شد. اینجوری بود که اولین گربه روی زمین به وجود اومد.