رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

561

در مغز من پاییز شده، برگهای رنگی در حال ریزشند.

560

دلم میخواد یه بار که دارم انجام میدم و آخرش که داره تموم میشه بمیرم.

559

من می ترسم  تمام عمرم ترسیدم البته نه از غول و لولو خرخره و تاریکی و تنهایی، از پیچیدگی از اضطراب از افسردگی.

558

ندیدم اش، نمی دانم کیست


برایش گریستم.

557

انسانها یه حق مسلمی دارن که هیچ کس نمی تونه این حقو ازشون بگیره و اونم حق اشتباه کردنه.