بعضی وقتا فکر می کنم بدبخت ترین آدم روی زمینم، بعضی وقتای دیگه هم که وضع بهتره میگم دیگه همینی که هست هیچوقت خوب نمیشه، من همینم زندگیم همینه باید کنار بیام باهاش.
بعضی وقتا آدما دوست ندارن شاد باشن ، آرزو می کنن از این حسها داشته باشن: " به دادم برس ای اشک، دلم خیلی گرفته، نگو از دوری کی، نپرس از چی گرفته "
چند روزه همه ی اشیا و موجودات اطرافم دست به دست هم دادن تا اعصاب منو به هم بریزن، جدی یا واقعن ِ واقعا. ولی خبر ندارن آب از سر ما گذشته.
"مرد" غم انگیز ترین واژه ایست که خداوند آفرید. مرد یعنی سنگینی و اندوه، یعنی سرکوب شیرین ترین لحظات. یعنی خواستن و نرسیدن، یعنی نیاز. مرد یعنی تنهایی، آشفتگی ، خستگی دائمی. مرد یعنی اینکه باید وحشی باشی. مرد یعنی چیزی هستی که هیچکس نباید بفهمد. مرد یعنی سلامم را برسان. یعنی "حال همه ما خوب است" . مرد یعنی کشف یک واژه جدید به جای گریه. مرد یعنی قدم زدن های بی هدف، مرد یعنی متهم. مرد یعنی جنست از سنگ و باطنت دلگیرتر از باران و نگاهت همیشه خیره به غروب است. مرد یعنی غریزه، یعنی چیزی را میخواهی که نداری، مرد یعنی تجربه این لحظه. مرد یعنی افسردگی یعنی بی هدف، مرد یعنی مرده...