سلام "حال همه ما خوب است" ، همه حال شما هم خوب است؟ دلتنگتان شدیم ... آسمان ما را به یاد چشمهایتان می اندازد. ابری و آفتابی ، هوا صاف ِ صاف هم که باشد آسمان آسمان ِ باریدن است. با خودم عهد می بندم این بار که باد بیرحم شروع به وزیدن کرد ، روی جلد دفتر خاطراتم بنویسم " باد آمد و همه رویاها را با خود برد" اما افسوس ، جایی چیزی شبیه دلم را جا گذاشته ام. "بی پرده بگویمت" دوستت دارم بانوی حادثه های شیرین دنیا. "دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم" ، انگشتانم را به یادگار در موهایت جا می گذارم و از تو قول می گیرم مثل صورتت شاد باشی نه مثل دلت غمگین ، پری ِ غمگین من. تمام سوالهایم از تو بماند فقط به من بگو "مگر می شود دوستت نداشت؟ "
- ای تو بهانه واسه موندن ، ای نهایت رسیدن ... تورو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم ...
یکی دو هفته ست یه ضعفی گرفتم که دلم میخواد همیشه غذا بخورم ولی وقتی می خوام چیزی بخورم زود سیر میشم و چیزی از گلوم پایین نمیره. این مدت همیشه ضعف دارم ولی وقت غذا انگار سیرم. همین الان چقدر گرسنمه، حالا نصف شبی چی پیدا کنم واسه خوردن.
اگه یه خانمی آرایش کرده باشه نمی تونه توی بغل کسی گریه کنه ، نه؟ آرایش چشماش بریزه روی لباس اون بنده خدا اونوقت فورا میشه پاکش کرد؟
برای عاشقی خیلی پیر شده ام، برای پاهایم رمقی نمانده نصف بیشتر راه را خودت باید بیایی. اما قول آتشفشان به ظاهر خاموشی باشم که فوران کند... و تو ذوب شوی.
نمی دونم شوی چه سالی بود فکر کنم 78 اینا بود. معین ترانه "بهانه" رو داشت می خوند. به محض اینکه یه خرده آهنگ پخش شد سریع زدم جلو. اون موقع ها اصلا از این نوع آهنگها خوشم نمی یومد یعنی یه جورایی متنفر بودم فقط شاد و شاد گوش میدادم. ولی زمونه اینطوری نموند، من بزرگ ُ بزرگ ُ بزرگتر شدم و فهمیدم که معین اون موقع چی خونده بودو تونستم معنی این چیزا رو بفهمم. یه چیزی که قبلا ازش متنفر بودم، ولی حالا عاشق اینطور آهنگهام و حوصله اون شاد هاشو اصلا ندارم. وقتی که بزرگ می شیم معنی خیلی از چیزا برامون عوض میشه و ما تغییر می کنیم ، تغییر.
می خوام چند کلمه حرف نامربوط و تفریبا بی ادبانه بزنم، هر کی حوصله داره توی ادامه مطلب گذاشتمش.
.
ادامه مطلب ...
امروز داشت یه بارون خیلی ملایمی می بارید. یه مسیری رو پیاده اومدم. وقتی به ایستگاه تاکسی رسیدم و سوار ماشین شدم تازه متوجه شدم توی مسیر به هیچ چیز فکر نمی کردم و هیچ چی از مسیری که اومدم یادم نیست. تنها چیزی که یادم مونده بود اینه که هوا خیلی سرد بود.
احساس می کنم یه مرحله از زندگیم تموم شد و دارم وارد یه مرحله جدید میشم. این همون جایی که همیشه تصورم از 25 ساله شدن بود. ولی حالا که 25 تموم شده(تولدم خیلی وقت پیش بودا، دارم کلی میگم) و وارد 26 شدم همه چیز فرق کرده. به عقب که برمیگردم می بینم چه روزای سختی رو گذروندم. روزهای خیلی سخت و سراسر از تنهایی. الان دیگه تقریبا خیلی چیزا تغییر کرده تقریبا همه چیز عوض شده. پیش بینی می کنم روزهای خوبی منتظر من هستن ولی به همون نسبت هم روزهای سختی در راه هستن. به اتفاقات این چند ماهه که فکر می کنم از نظر دوستام خونواده آشناها و همه کسایی که می شناسم همه چیز معمولی و عادی داره طی میشه و در جریانه ، ولی خودم که می بینم ...
- " روزای روشن خداحافظ "
" امروز دو روزه للو فردا سه روزه لو
رشید نیومد للو دلم میسوزه لو
های های رشیدخان سردار کل قوچان
رفتی نگفتی للو یه یاری دارم لو
در شهر غربت للو دلداری دارم لو
های های رشیدخان سردار کل قوچان "
شعر نزار قبانی رو که گذاشتم اون جایی که میگه " عشقت به سرزمین های اندوهم کوچاند که قبل از تو هرگز بدان ها پا نگذاشته ام" منم باید بگم هیچوقت توی زندگیم توی هیچ لحظه ای از اینکه عاشقت شدم پشیمون نشدم. قبل از تو نه از شعر خوشم می یومد نه از موسیقی های آروم و نه از آهنگهای غمناک و پر معنی. تو به من یه تفکر یه ذهن دادی که هیچوقت نمی تونستم در هیچ موقعیت دیگه ای به دستش بیارم. احتمالا منم میشدم عین خیلی از آدمهای دورو برم که هیچ چیز جز خودم برام مهم نبود می شدم یه ماشین که لذت زندگی رو فقط توی زرق وبرقش می دیدم نمیگم اونا اصلا نیست ولی توی زندگی فقط اونا نیست چیزای خیلی مهم تری هم وجود دارن.من یه آدم دیگه شدم یه علی ِ دیگه . درسته از بعضی جنبه ها خیلی بهم لطمه زد ولی من اینی که الان هستم رو با هیچ چیز دیگه عوض نمیکنم. من عاشق این علی هستم چیزی که با بودنت و با نبودنت به دست آووردم ... "عشقت به من آموخت اندوهگین باشم" و شادی را در غم جستجو کنم که هیچ لبخندی پایدارتر از آن نیست. عشقت به آموخت شعر بخوانم با موسیقی به رویا روم و از هر کتابی داستانی ناتمام بسازم. عشقت به من آموخت زندگی از پاییز آغاز می شود و با باران ادامه می یابد و به پاییز هم ختم میشود. عشقت به من آموخت کودکی در سرزمینی دور می گرید... عشقت به من آموخت آدم باشم مهربان باشم دوست داشته باشم عاشق باشم ...
- دیشب خوابتو دیدم ، حالا چون من بودم داشتم هر کاری که ...
قابل توجه خوانندگان اینجا
من همیشه یکی از توانایی هام این بوده که همه جا و توی هر موقعیتی قدرت تخیل خیلی خوبی داشتم.
- آمدید ، چرا چیزی نگفتید؟ ما چشم به راهتان بودیم.
میتونی دلتو به دریا بزنی و برنامه خاصی نداشته باشی ، این اکثر اوقات جواب میده. یا اینکه قبلش نشانه روی کنی و یک کدوم رو انتخاب کنی یا بالایی یا پایینی ولی معمولا پایینی اکثر اوقات انتخاب بهتریه. میگن حس چشایی با زبونه و با اون می تونی شیرینی شوری ترشی رو حس کنی ولی خیلی عجیبه اینجا با زبونت چیزی رو نمی چشی ولی شیرین ترین چیزی که تا حالا چشیدی رو حس میکنی. ناخودآگاه چشات بسته میشه و لب هات شیرینی شو به همه بدنت پخش می کنن.
ما توی خیلی زمینه ها پیشرفت که نداشتیم حتی خیلی هم پسرفت داشتیم. یکیش همین سیگار کشیدنه. الان اینجوری شده که هر کسی که یه زندگی متمدن داره و روشنفکره باید حتما سیگار بکشه. حتی کسی که عاشق هم هست حتما باید سیگار بکشه. اینو از روی نوشته های توی وب میشه فهمید. عین فیلمهای قدیمی ، هر کسی با بقیه فرق داشت و فرنگ رفته بود باید عینک میزدو سیگار دستش بود. همه دنیا دارن باهاش مبارزه می کنن اونوقت ما تو ایران عین عقب مونده ها اونو جزیی از یه شخصیت با کلاس می دونیم.