رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

351

شعر نزار قبانی رو که گذاشتم اون جایی که میگه " عشقت به سرزمین های اندوهم کوچاند   که قبل از تو هرگز بدان ها پا نگذاشته ام" منم باید بگم هیچوقت توی زندگیم توی هیچ لحظه ای از اینکه عاشقت شدم پشیمون نشدم. قبل از تو نه از شعر خوشم می یومد نه از موسیقی های آروم و نه از آهنگهای غمناک و پر معنی. تو به من یه تفکر یه ذهن دادی که هیچوقت نمی تونستم در هیچ موقعیت دیگه ای به دستش بیارم. احتمالا منم میشدم عین خیلی از آدمهای دورو برم که هیچ چیز جز خودم برام مهم نبود می شدم یه ماشین که لذت زندگی رو فقط توی زرق وبرقش می دیدم نمیگم اونا اصلا نیست ولی توی زندگی فقط اونا نیست چیزای خیلی مهم تری هم وجود دارن.من یه آدم دیگه شدم یه علی ِ دیگه . درسته از بعضی جنبه ها خیلی بهم لطمه زد ولی من اینی که الان هستم رو با هیچ چیز دیگه عوض نمیکنم. من عاشق این علی هستم چیزی که با بودنت و با نبودنت به دست آووردم ...  "عشقت به من آموخت اندوهگین باشم"  و شادی را در غم جستجو کنم که هیچ لبخندی پایدارتر از آن نیست. عشقت به آموخت شعر بخوانم با موسیقی به رویا روم و از هر کتابی داستانی ناتمام بسازم. عشقت به من آموخت زندگی از پاییز آغاز می شود و با باران ادامه می یابد و به پاییز هم ختم میشود. عشقت به من آموخت کودکی در سرزمینی دور می گرید... عشقت به من آموخت آدم باشم  مهربان باشم  دوست داشته باشم  عاشق باشم   ... 

 


- دیشب خوابتو دیدم ، حالا چون من بودم داشتم هر کاری که ...

نظرات 3 + ارسال نظر
دخترک موفرفری! 16 دی 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

این روزها زیاد این رو زمزمه میکنم تا یادم باشه که دستِ خودم نیست اگر بی تابانه میخواهمش...!

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی کم می آوری
دست هایی را که مردانگی شان امنیت می آورد
و شانه هایی را که استحکام آغوششان
لمس آرامش را به همراه دارد.

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی..
نه! دست ِ خودت نیست...!

حالا عطر مردانه شد تلخ و گس؟
باشه اینجوریه دیگه؟
:دی

دخترک موفرفری! 17 دی 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

تلخ و گس رو ول کن رفیق باقی ماجرا رو بچسب..!:-)

من زیادی سوسول شدم یا هوای این نوشته ت خیلیییییییییییییی عاشقانه تر از همیشه ست علی؟
تنم مور مور شد...
و شعر دخترک موفرفری هم که مثل همیشه معرکه...
خوش به حالت علی... که عشق اینقدر بزرگت کرده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد