در شب چله فصلِ سردی و حسرت به آسمان شاعران می نگرم. "من به آغاز زمین نزدیکم" به رویش آب و خاک به تولد ترانه در شعر، من به مرور هستی، به تولد و مرگ نزدیکم. دیروز مثل هر روز ساقه کوچکی مُرد و تک تک کلمات ذهنم ، خانه من همینجاست؟
راستی "چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست" ؟
حوشحالم که اومدم اینجا و دیدم هستی هم چنان