دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را (عباس صفاری)
- گفتم برام حرفی بزن حرفی که دنیام تازه شه (+)
بن بست مخصوص خیابانها نیست. بن بست یک علامت سوال بزرگ بی جواب است. آدمها ، روزها ، خاطره ها و حتی کتابها هم بن بست دارند.بن بست یعنی سکون ، تردید ماندن یا رفتن . بن بست یعنی خواستن، یک بغل خاطره
یعنی ما.
به سختی رفتی که همه گناهان هر چند کوچکت هم پاک شود، حالا که آرام شدی و جای خالیت را جاگذاشتی بیش ازین نگرانمان نکن به خوابهایمان بیا و بگو که خوبِ خوب هستی بگو که دلتنگ نباشیم و بگو جایی هستی که همه ما آرزویش را داریم.
گریه نکن عزیزکم، دیگر هیچ کدامشان را احساس نمی کند نه شکستها و اضطرابها و نه دلتنگیها و سختیها. این دنیا آنقدرها هم ارزشش را ندارد. خدا و یک دنیا صبر و امید، برای تو که عکس برادرت را با یک نوار سیاه بر روی دیوارهای شهر می بینی. چشمانت را ببند، فردا همه آگهی ها را پاره می کنم.
فقط خواستم همینطوری بگم ،
" نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست "
مثل فرمانده ای که در تاریکی شب جنگیده و از سرنوشت بیشتر سربازانش خبر ندارد و نگران فردای صبح و ارتش دشمن است ...