رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

543

بعضی وقتا فکر می کنم بدبخت ترین آدم روی زمینم، بعضی وقتای دیگه هم که وضع بهتره میگم دیگه همینی که هست هیچوقت خوب نمیشه، من همینم زندگیم همینه باید کنار بیام باهاش.

542

تنها موجود لذت بخش تنهایی، س ی گ ا ر .

541

بعضی وقتا آدما دوست ندارن شاد باشن ، آرزو می کنن از این حسها داشته باشن: " به دادم برس ای اشک، دلم خیلی گرفته، نگو از دوری کی، نپرس از چی گرفته "

 

- در امتداد شب (گوگوش)

540

لطفا با این کلمات یک جمله بساز:  موهای تو ،   آرامش ِ من.

539

" من ارچه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیر چنین محترم نخواهد ماند "

538

چند روزه همه ی اشیا و موجودات اطرافم دست به دست هم دادن تا اعصاب منو به هم بریزن، جدی یا  واقعن ِ واقعا. ولی خبر ندارن آب از سر ما گذشته.

537

تمام حرفهای من یک دروغ بزرگ بود...   من از فرسنگ ها فاصله می آیم و به سالهای بعد از آینده می روم.

536

از خودم انتقام می گیرم، هر روز.

535

"مرد" غم انگیز ترین واژه ایست که خداوند آفرید. مرد یعنی سنگینی و اندوه، یعنی سرکوب شیرین ترین لحظات. یعنی خواستن و نرسیدن، یعنی نیاز. مرد یعنی تنهایی، آشفتگی ، خستگی دائمی. مرد یعنی اینکه باید وحشی باشی. مرد یعنی چیزی هستی که هیچکس نباید بفهمد.  مرد یعنی سلامم را برسان. یعنی "حال همه ما خوب است" . مرد یعنی کشف یک واژه جدید به جای گریه. مرد یعنی قدم زدن های بی هدف، مرد یعنی متهم. مرد یعنی جنست از سنگ و باطنت دلگیرتر از باران و نگاهت همیشه خیره به غروب است. مرد یعنی غریزه، یعنی چیزی را میخواهی که نداری، مرد یعنی تجربه این لحظه. مرد یعنی افسردگی یعنی بی هدف، مرد یعنی مرده...


(+)

534

دیگه عین قبلنا تحمل دوش آب سرد رو ندارم، سرد ِ سردم.

 

( + )

533

تمام نشو،  حالا که من آغاز شده ام.

532

فرقی نمی کند کجا و چگونه، فقط اینکه باید باشی. حضور شما برای شمردن این لحظات الزامیست. دیگر جای خالی اینجا تحمل نبودنها و نرسیدنها را ندارد، دیگر هیچ شعری معنی عاشقانه نمی دهد. کودک چند ساله ی اینجا اکنون مردی شده از نسل خواستن و رسیدن، مردی که تمام داستانهای دنیا را با پایان خوش ماجرا ورق می زند و دفتری می سازد از تمام خاطرات خوب آینده. هر چقدر هم که فراموشی داشته باشی، هر چقدر هم که اسیر لحظات سردرگم و مضطرب باشی باز هم یک جای کار عطر شما را می دهد. باز هم یک روز هوس آغوش شما تمام گنجایش یک ذهن را پر می کند. شما تنها خیال لحظات خلوت و تنهایی هستید. شما دلنشین ترین لحظه غم انگیز دنیایی. شما تعبیر تمام آشفتگیهای روزهای سرد و بی انگیزه مردی هستید که چشمهایش را به دوردستهای خیال گره زده و تمام شعرهای دنیارا با نام شما آغاز میکند. ثانیه به ثانیه مرور می شوید، که اگر نبودید معنی خیلی از جملات و کلمات هیچگاه نمایان نمیشد و خیلی قبل ترها چراغ این خانه خاموش می شد.


روزت مبارک، خانم تکرار نشدنی ِ  ... 


530

بعضی وقتا هیچ حرفی نداری برای گفتن، بعضی وقتای دیگه هم از بس حرف داری نمی دونی چی باید بگی.

529

بین من و بدنم قاضی کیست تا حکم اعدامم را ندهد؟

528

اصلا حواسم نبود،  توی اردیبهشت هستیم.