رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

591

" من ازین دنیا چی می خوام؟  "

590

فقط چند کلمه، چند کلمه آرامش ...

589

اگه از خودم زندگی جدا داشتم همین الان چند نخ سیگار می گرفتم و میرفتم تو جاده. هیچ مقصدی تو ذهنم نیست فقط دوست داشتم الان تو جاده باشم و از اینجا برم.

588

دلم می خواد با کسی ازدواج کنم که خیلی دوسش داشته باشم ولی زیاد کاری به کار همدیگه نداشته باشیم ، عین دو تا دوست که با هم زندگی می کنن.

587

یکی از آرزوهای این چند مدتم این شده که یه جایی که دستشویی فرنگی داره برم دستشویی. یعنی اگه یه جای درست و درمون گیر بیارم همینجوری الکی میخوام یه ساعت بشینم.

586

یکی از چیزایی که ناراحتم میکنه اینه که نمی دونم دقیقا اینی که میگن واسه زندگی باید برنامه ریزی کرد یعنی چه و اینکه چرا من هیچوقت برای زندگیم هیچ برنامه ای ندارم. مثلا وقتی کسی بهم میگه با برنامه هام کلی فاصله دارم یا مثلا میخوام درس بخونم که اینطوری بشه اونطوری بشه یا اینکه مثلا طرف 30و خورده ای سالشه ولی بازم از امید و تغییر حرف میزنه و اینا رو با خودم مقایسه میکنم یه حس غمگین بهم دست میده که نمی دوم چیه.

585

- خیلی وقتا دلم میخواست خیلی کارا انجام بدم، ولی آخرش همه اش ختم میشه به یه چیز.

 

- توی کارم بدجوری به خودم ضربه زدم.اصلا فکرشو نمی کردم اینقدر روی من حساب کنن یا اینقدر تونسته باشم خودمو نشون بدم ولی ظاهرا رفتارای این مدتم داره باعث میشه چیزی که آرزشو داشتم و جزو بهترین موقعیتهای کاریم بود، خیلی راحت از دست بدم.البته عین همیشه زیادم برام مهم نبود من بعد از هر شکست کوچیکی کاملا کشیدم کنار، این یه عادت توی زندگیم شده. نمیدونم تا کی میتونم با این افسردگی زندگی کنم.همیشه فقط خواستم خودمو راحت کنم نمیدونم چرا نمیتونم واسه خیلی از کارا وقت بذارم حوصله به خرج بدم بجنگم تلاش کنم. یک سال و 6 ماه تموم زحمتایی که کشیدم تموم اون غروب موندنا و جمعه رفتنا، تموم اون فشارهای روحی و دلهره ها  تموم اون شبایی که به خاطر خستگی یهو خوابم می برد،  داره هدر میره.  حتی الانم که دارم اینو می نویسم انگار فقط منتظرم که این اتفاق بیفته و یه دلیل به دلیلای این زندگی مرده ای که واسه خودم ساختم اضافه بشه.

584

از اینکه موهای دور گوشم داره کم کم سفید میشه خیلی خوشحالم، ولی از اونجایی فهمیدم دارم پیر میشم که توی موهای روی سینه ام یه تار سفید دیدم. واقعا ناراحتم کرد.

583

بعضی وقتا بدون هیچ دلیلی احساس میکنم دلم میخواد بشینم گریه کنم، واقعا خجالت آوره.

582

یکی از چیزایی که منو دیوونه میکنه   ( + )

581

نمی تونم آهنگی فیلمی یا عکسی که منو یاد گذشته میندازه تحمل کنم یعنی خیلی بهم سخت میگذره. تنها چیزی که فورا به مغزم میاد اینه که ازش فرار کنم، نمی دونم تا کی اینطوریه.

580

چند روزه وقتی میخوام از محل کارم برگردم خونه از یه مسیر جدید میام که طولانی تر و سخت تره. یه خاصیتی داره، پیاده که میام انگار یه کوه غم و غصه رو سرم خراب میشه، نمی دونم چرا دوست دارم اینو.

579

سالگرد  ...

578

- فقط دلم میخواد خیلی زود همه این اتفاقات حل بشه.


- فکر کنم دوباره اینجانوشتنم زیاد بشه.

577

قوی‌ترین مردان جهان

پستچی‌ها هستند که نمی‌دانند

چه حجم عظیمی از درد و اندوه را

 با خود حمل می‌کنند

از آنها قوی‌تر تویی

که می‌توانی تنها با چند کلمه

کمر مرا بشکنی

                                 

                                             (مژگان عباسلو)

576

سرم درد می کند

و قلبم .