رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

559

من می ترسم  تمام عمرم ترسیدم البته نه از غول و لولو خرخره و تاریکی و تنهایی، از پیچیدگی از اضطراب از افسردگی.

558

ندیدم اش، نمی دانم کیست


برایش گریستم.

557

انسانها یه حق مسلمی دارن که هیچ کس نمی تونه این حقو ازشون بگیره و اونم حق اشتباه کردنه.

556

اینجا وسوسه ام می کند، وسوسه تنهایی.

555

هی فراموشم می شود که یک جای کار می لنگد.

554

خواستم یه خواهش خیلی کوچولو بکنم ، یه روزی "دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن" .

553

مردانگی در پشت ارضاهای مکرر آرام آرام محو می شود و چهره ای افسرده از دامان نفسهای بریده و سرگردان متولد میشود. حالا اتاق می ماندو یک بغل تنهایی و به اندازه یک عمر پرسش.اکنون دیگر هیچ دستی قدرت فشردن دستهای زندگی را ندارد، دیگر هیچ نفسی به شماره نمی افتد و هیچ نگاهی در خاطره ها نمی ماند ...

552

خراب می شود هر آنچه که ساختی،  گاهی باید .

551

دیشب مامان یه چیزی بهم گفت منم میخواستم بهش بگم بی خیال این خانه از پای بست ویران است ولی گفتم حالا باشه ببینم.

550

جمعه های بی تو ، هوای بارانی ،  خودت قضاوت کن.

549

الان که فکرشو می کنم می بینم چقدر انگیزه و دلیل دارم واسه اینکه یه چیز انرژی زا و آرام بخش رو مرتب استفاده کنم.

548

بعضی موقع ها با خودم میگم خدا داره چیکار میکنه آخه، خب بسه دیگه. چرا مثلا فلان مشکل حل نمیشه. حتی شده شک افتاده باشم به قدرت خدا و کلی چیزای دیگه ولی از یه چیزی مطمئنم اونم اینه که ته دلم هیچ کدوم از این حرفایی که میگم رو قبول نداره و میگه فقط خدا.

با اینکه اصلا هیچ ربطی نداره ولی اینو که نوشتم یاد این افتادم  " کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد "

547

قرار بود قرصهای سفید کوچک من راه فراری باشند، اما هیچ اثری ندارند. من مجبور به تجربه آینده هستم.

546

یه دفعه به سرم زد نشستم یه بار از اول این وبلاگم با وبلاگ توی وردپرس رو خوندم.حالا که الان نگاه میکنم می بینم اصلا هیچ دلیلی نداشت که خیلی از مسایل رو اینجا بنویسم.ولی چون اینجا تنها همدم من بود چاره ای جز این نداشتم. به هر حال وقتی از اول دوباره همه نوشته هامو خوندم دیدم چقدر بهتر می تونم خودمو بشناسم. این دلمشغولیهای روزانه گاهی اوقات خیلی آدمو با خودش غریبه می کنه.


این دو تا رو توی وبلاگ وردپرس نوشته بودم، اصلا یادم نبود.


ادامه مطلب ...

چیزی برای از دست دادن نداشت

قرنها بعد اسکلت مردی کشف خواهد شد که ...  

544

به اندازه چندسال بی خوابی خسته ام، به اندازه یک عمر خوابم می آید.