: بالاخره اومدی ؟
- آره ، تو راه یه خرده معطل شدم. داشتی چی کار می کردی؟
: داشتم به تو فکر می کردم
- خب ، چیا فکر می کردی؟
: اینکه الان از راه می آی و منو می بوسی .
من عاشق آن لحظاتم که در کنج دیوار اتاقم وانمود می کنی هر کاری که از دستت بر می آید برای خلاصی از دستانم انجام می دهی ولی زمانی که ظاهرا تسلیم می شوی وقتی به سمت لبهایت می روم تو مرا با ولع بیشتری می بوسی .