رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

193

:  بالاخره اومدی ؟

-  آره ، تو راه یه خرده معطل شدم. داشتی چی کار می کردی؟

:  داشتم به تو فکر می کردم

-  خب ، چیا فکر می کردی؟

:  اینکه الان از راه می آی و منو می بوسی .

175


 :  دیگه نمی ترسم



143

هم خوابه ام چهل ساله می شود و من حتی کمی از او پیرترم .

136


" من وقتی کنار توام احساس امنیت می کنم "

135

من عاشق آن لحظاتم که در کنج دیوار اتاقم وانمود می کنی هر کاری که از دستت بر می آید برای خلاصی از دستانم انجام می دهی ولی زمانی که ظاهرا تسلیم می شوی وقتی به سمت لبهایت می روم تو مرا با ولع بیشتری می بوسی .