رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

585

- خیلی وقتا دلم میخواست خیلی کارا انجام بدم، ولی آخرش همه اش ختم میشه به یه چیز.

 

- توی کارم بدجوری به خودم ضربه زدم.اصلا فکرشو نمی کردم اینقدر روی من حساب کنن یا اینقدر تونسته باشم خودمو نشون بدم ولی ظاهرا رفتارای این مدتم داره باعث میشه چیزی که آرزشو داشتم و جزو بهترین موقعیتهای کاریم بود، خیلی راحت از دست بدم.البته عین همیشه زیادم برام مهم نبود من بعد از هر شکست کوچیکی کاملا کشیدم کنار، این یه عادت توی زندگیم شده. نمیدونم تا کی میتونم با این افسردگی زندگی کنم.همیشه فقط خواستم خودمو راحت کنم نمیدونم چرا نمیتونم واسه خیلی از کارا وقت بذارم حوصله به خرج بدم بجنگم تلاش کنم. یک سال و 6 ماه تموم زحمتایی که کشیدم تموم اون غروب موندنا و جمعه رفتنا، تموم اون فشارهای روحی و دلهره ها  تموم اون شبایی که به خاطر خستگی یهو خوابم می برد،  داره هدر میره.  حتی الانم که دارم اینو می نویسم انگار فقط منتظرم که این اتفاق بیفته و یه دلیل به دلیلای این زندگی مرده ای که واسه خودم ساختم اضافه بشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد