رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

469

تا همین یکی دو سال پیش فکر میکردم پاییز یه فصل بی خاصیته که هیچ چیز قشنگی نداره ولی بعدش فهمیدم اونقدرها هم بد نیست و حتی خیلی زیبا هم هست. حالا بگذریم از روزای کوتاهش و غروبهای ابری و تاریکش که نمیتونی بشینی و یه غروب زیبا از خورشید رو تماشا کنی.

گاهی هم ناخودآگاه با خودت زمزمه میکنی  " غروب پاییزه   دلم غم انگیزه "

 

- حالا که دیدی باید یه آرزو کنی  (+)



اولین بار نیست

که این غروب  لعنتی غمگینت کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این  خانه نشینمان

نخواهد کرد

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردنت از من

 

برای کِنف کردن این غروب

و خنداندن تو حاضرم

در نور نئون های یک سینما

مثل چارلی چاپلین راه بروم

و به پاس لبخندت

هر بار کلاه از سربرمی دارم

یک جفت کبوتر از تهِ آن

به سمت دست های تو پرواز کنند

جوک های دست اولم را نیز

می گذارم برای آخرشب

که به غیر از خنده های قشنگت

پاداش دیگری هم داشته باشد

اگر شعبده باز تردستی بودم

با یک جفت کفش کتانی

ویک کلاه حصیری

می توانستم برایت سراپاپ

تابستان شوم سرِ هر چهارراه

و کاری کنم که بر میز خال بازها

هر ورقی را که برگردانی

آس دل باشد

و هرتاسی که بریزی

جفت ۵

 

حیف که زمین خوردنِ آدمی

حتا از نوع نظامی اش

خنده دار نیست

با پوست موز رسیده ای

اگر خنده دار بود

زیر چکمه های یک ژنرال چهار ستاره را

برایت هدف می گرفتم

و با طنین خنده ات پاره می کردم

چُرت سربازان ایستگاه اتوبوس را

 

با این غروب بی سروپا

چه کارها که نمی توان کرد

سرش را گوش تا گوش

و شیک و قشنگ

هم با پنبه می توان برید

هم با خنده

انتخابش با توست

که حیّ و حاضر

ایستاده ای دم در.

                                   

                                  (عباس صفاری)

     

                                

نظرات 1 + ارسال نظر
دخترک موفرفری! 12 مهر 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

پاییز به همهی دلگیریش زیباترین فصله...
تک تک لحظاتش تنهایی ِ آدم رو به طرز فجیعی به رخش میکشه رفیق ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد