من به جاده ها ایمان دارم، جاده هایی که قرار نیست به جایی برسند و فقط تو را محسور مناظر شیرین عبور می کنند. روزی که بارانی در کار نباشد رد اشاره انگشتم به دوردست را دنبال میکنم و هیچ وقت باز نمی گردم. در جواب تمام سوالهای مگر می شود برنگشت؟ سرم را بالا می گیرم و خودم را مترسک بی اعتنای سرزمین دلتنگی می کنم.
مقصد هر تابلو راهنمایی را پاک میکنم ومی نویسم: روزی کسی عبور می کرد از لحظه های خاکستری خویش، تنها چند کلیومتر دیگر تا زندگی. جاده ای که انتهایش معلوم باشد می شود افسردگی مسافران خسته، می شود روزمرگی تنی غوطه ور در شب. باید کشف نشده و بکر بماند و تو فقط رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی اش باشی.
می دانم روزی می رویم ، من به تمام جاده های روی زمین ایمان دارم.
جاده ای که انتهایش معلوم باشد می شود افسردگی مسافران خسته...
دوست داشتم این پستت رو ...
ممنون.