رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

68

دیشب با  "مریم"  گریه کردم .


اینـــــــجا

67

ارشد قبول نشدم ، دیگه نه حوصله اینجا رو دارم نه هیچ جای دیگه رو .

حالا باید چیکار کنم؟

 

 

اینــــــــجا رو بخونین .

من

فردا می خواد نتیجه ها اعلام بشه و من الان واقعا هیچ حسی ندارم . بی حوصله گی این چند هفته ای منو عین یه گیاه کرده . میخوام عین همیشه بگم همه آرزوهام بر باد می ره ولی می بینم دیگه فرقی هم برام نمی کنه . تا همین جاشم خدا رو شکر ، هیچوقت ناشکری نمی کنم . نمی دونم چه عکس العملی دارم ولی سخت می گذره ، خیلی سخت . برای من فراتر از قبولی توی یه دانشگاه و ادامه تحصیله . احساس می کنم تموم زندگیم به این بستگی داره . الان که فهمیدم قضیه فردا رو ، یهو سر درد خیلی شدیدی گرفتم بعد از ماهها کلی واسه پنجشنبه و جمعه برنامه ریزی کرده بودم . همه چیز خراب میشه ، باید به درو دیوارهای اینجا عادت کنم از قدیمی بودنش حسابی خسته شدم . خدایا ناشکر نیستم ، هر چی مصلحته .

65

حرفی ندارم واسه گفتن .

 

پی نوشت : خیلی سخته وقتی حرفی برای گفتن نداشته باشی .

آغاز 25 سالگی

همیشه تولد یه روز خاص بوده  ، یه حس خاص . اگه خیلی فیلسوفانه فکر کنی باید بشینی ببینی چرا به وجود اومدی و تا اینجاش با خودت چیکار کردی ، با دور و برت ...  لحظه ها میان و میرن ولی همیشه این فکر توی ذهنت می چرخه که تا سال دیگه همین روز تو کجای ِ کار هستی .

کلی حرف دارم واسه گفتن ولی انگار نوشتنی نیست می خوام یکی جلوم بشینه براش حرف بزنم .

...

روزی به خودم اومدم که دیگه خیلی دیر شده بود ...



پی نوشت : منظورم در یک مورد خاص هستش .

62

امروز یه قاصدک ترو تمیز اومد طرفم ، یه آرزو کردم بعد فوتش کردم بره.

 

پی نوشت : تا شهر آرزوها زیاد فاصله نیست فقط چند قدم تفکر درست برای تغییر نگرش( که من عمرا اینو داشته باشم)

توهم

" همین روزا ، از سفر

            می خواد بیاد ، بی خبر

 دلم ز شوق ، بال و پر

            می کشه باز ، سوی در

 آروم نداره

            می گه نگفتم تنهام نمی ذاره "

60

گاهی اوقات نزدیکای غروب رد شدن از یک کوچه سر بالایی ِ خلوت که شاخه های درختهای سرسبز از دو طرفش اومدن پایین ، با خونه های ساکت و آروم تا مدتها میشه شیرین ترین خاطره زندگیت .

همین

دلم می خواد با کسی که باهاش ازدواج کردم هیچوقت نخوابم

دلم می خواد این حرفم تا هر چند سال دیگه ای که قرار شد ازدواج کنم یادم بمونه

دلم می خواد تموم نوشته های اینجا رو خط خطی کنم

دلم می خواد از یه جای بلند بیفتم زمین ولی نه زخمی بشم نه بمیرم

دلم می خواد یه نفر باشه که دوسش داشته باشم

دلم می خواد واسه یه ماه برم جایی که هیچکس منو نشناسه

دلم می خواد تو یه جای شلوغ پیاده روی کنم

دلم می خواد خدا رو شکر کنم

دلم می خواد واسه 24 ساعت تموم فقط فکر کنم

دلم می خواد من همه رو ببینم ولی هیچکس منو نبینه

دلم می خواد متروک شده رو ببرم وردپرس

دلم می خواد شعر بگم

دلم می خواد از ته دلم گریه کنم

دلم می خواد از ته دلم بخندم

دلم می خواد یه سطل پر از سالادو با دو تا سطل سس سفید بخورم

دلم می خواد وحشی باشم

دلم می خواد به اندازه یکسال کتاب بحونم

دلم می خواد ارشد قبول بشم

دلم می خواد سرمو بکوبم به دیوار

دلم می خواد به خورشید نگاه کنم

دلم می خواد شبها ستاره بشمارم

دلم می خواد قهرمان دوی سرعت باشم

دلم می خواد حرف بزنم  ...