از آرزوهای دست نخورده و رویاهای پوچ ، دلربایی های هوسهای رنگارنگ پسرانه و از همه حرفهایی که از گفتنشان هراس دارم می نویسم. اینجا دفتریست از اسرار تاریخ همین نزدیکیها و خاطرات اشکهایی که هرگز جاری نشدند.
اینجا باقیمانده خرابه های احساسات گمشده ایست که چند وقتی بیش از حسرت حضورشان نمی گذرد .
ادامه...
آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.. میپرد مرغ نگاهم تا دور باران وای باران پر مرغان نگاهم را شست... ****************************** سلام دوست خوبم زیبا بود خلوتکده ی خوبی داری سبز بمانی الهی به منم سر بزن خوشحال میشم
زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست...
عرفان نظر آهاری
آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ..
میپرد مرغ نگاهم تا دور
باران
وای باران پر مرغان نگاهم را شست...
****************************** سلام دوست خوبم زیبا بود خلوتکده ی خوبی داری
سبز بمانی الهی
به منم سر بزن خوشحال میشم
به گنجشک گفتند ، بنویس :
عقابی پریده
عقابی فقط دانه از دست خورشید چیده
عقابی دلش آسمان ، بالش از باد ، به خاک و زمین تن نداد .
و گنجشک هر روز
همین جمله ها را نوشت
و هی صفحه صفحه
و هی سطر سطر
چه خوش خط و خوانا نوشت
و هر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد
و هر روز گفت : آفرین
چه شاگرد خوبی ، همین
***
ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد :
برای من این آفرین ها که بس نیست
سؤال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا ؟
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست ؟
واقعا.