رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

342

آسمان بی پناه بود

من روزی چند بار می مردم

بی اشک گریه می کردم

و هر روز چند سانتی کوتاه تر میشدم

چیزی شبیه چند صفحه ناتمام بودم

قطعا روزی خواهد آمد داستان بنویسم

از خودم.

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام علی عزیز
خوبی؟
و مثل همیشه پر از احساس.. پر از لطافت....
لذت بردم......
ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد