رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

328

(حالا جدای از بقیه جنبه ها) فکر کنم بزرگترین گناهی که مرتکب شدم این بوده که فقط تورو میخواستم. تاحالا توی زندگیم هیچ چیزی رو اینقدر با تموم وجودم آرزو نکرده بودم مثلا هیچوقت آرزو نکردم پولدار بشم این چیزو اون چیزو داشته باشم یا اینکه مثلا جای فلانی باشم . تاحالا هم اصلا هیچ چیز خاصی توی زندگیم نداشتم که بخوام فقط برای خودم باشه. فکر کنم چیزهای خاص فقط واسه آدمهای خاصه. من هم هیچوقت آدم خاصی نبودم نه قیافه خاصی نه پولی نه هم هیچ چیز دیگه ای. هیچوقت نداشتمت ، نمی دونم داشتن ِ تو چه مزه ایه چه شکلیه فقط گاهی اوقات فکر میکنم شاید شبیه یه رودخونه باشه با یه آب زلال که میشه تهش رو دید که با سنگهای رنگارنگ و خیلی تمیز پوشیده شده باشه، میدونم بی ربطه ولی من اینجوری فکر میکنم. همیشه توی ذهنم کسی رو تصور میکنم که شبیه تو باشه. منو با تموم وجودش درک کنه و منم از صمیم قلبم عاشقش باشم.

 

- ای کاش هیچوقت این نوشته رو نخونی.


نظرات 3 + ارسال نظر
یکی مثل دخترک! 24 آذر 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

ای کاش این نوشته رو بخونه...!

احساست خیلی قشنگه

چقدر ساده نوشتی اما دل آدم می لرزه....
می فهمم وقتی می گی کاش هیچ وقت نخونی این نوشته رو...
بعضی نوشته ها انگار مال همین دنیای مجازی هستن.. هرچند که صمیمانه ترین و بی غل و غش ترین نوشته ها هستن اما دوست نداریم اون آدمی که براش نوشتیم بخونه اینا رو....
که اگه بدونیم می خونه شاید اینقدر راحت نباشیم توی نوشتن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد