رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

300

مثل همه مردم زمین ، دلتنگ که میشوم ...  دلتنگی یعنی اگر بودی اعتراف میکردم آن شبی که تا صبح برایت شعر می خواندم من همبستر چند ماهی حوض ِ هرگز نداشته ی خانه مان بودم. دلتنگی یعنی با تک تک غزلهای عاشقانه خوابیدم تا شاید در انتهایشان به نام تو برسم. دلتنگی یعنی در رویا دیدم یک بعد از ظهر سرد زمستانی دمدمای بوسه آفتاب و افق دستان سردت را میان دستهایم می بوسم و تو دستم را در جیب بارانی ات می گذاری. دلتنگی یعنی آخر نام تمام داشته های من به نام تو ختم میشود ولی آخر نام تو به من. دلتنگی یعنی هر روز از خانه تان آن پنجره روبروی اتاقم را باز می کنی و به من لبخند میزنی. دلتنگی یعنی ...

نظرات 5 + ارسال نظر
شازده کوچولو 16 آبان 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام

حرف دل رو زدی ...

آدرسی از خودت نذاشتی؟

یکی مثل دخترک! 16 آبان 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

دلتنگی یعنی حس ِ نبودن کسی که تمام وجودت به یکباره آرزوی بودنش را میکند...

یکی مثل دخترک! 17 آبان 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

دلتنگم از نبودن ِ چشمهایت...
بگو چگونه بشکنم ثانیه های سنگین ِ بی تو بودن را ...؟!

دلتنگی یعنی بری جلوی آینه و هر چی نگاه کنی اون نگاهی که می خوای نگاهت بهش گره بخوره رو پیدا نکنی!!!!

دخترک 18 آبان 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://oneday.blogsky.com

محشر بود خیلی خیلی خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد