مثل همه مردم زمین ، دلتنگ که میشوم ... دلتنگی یعنی اگر بودی اعتراف میکردم آن شبی که تا صبح برایت شعر می خواندم من همبستر چند ماهی حوض ِ هرگز نداشته ی خانه مان بودم. دلتنگی یعنی با تک تک غزلهای عاشقانه خوابیدم تا شاید در انتهایشان به نام تو برسم. دلتنگی یعنی در رویا دیدم یک بعد از ظهر سرد زمستانی دمدمای بوسه آفتاب و افق دستان سردت را میان دستهایم می بوسم و تو دستم را در جیب بارانی ات می گذاری. دلتنگی یعنی آخر نام تمام داشته های من به نام تو ختم میشود ولی آخر نام تو به من. دلتنگی یعنی هر روز از خانه تان آن پنجره روبروی اتاقم را باز می کنی و به من لبخند میزنی. دلتنگی یعنی ...
سلام
حرف دل رو زدی ...
آدرسی از خودت نذاشتی؟
دلتنگی یعنی حس ِ نبودن کسی که تمام وجودت به یکباره آرزوی بودنش را میکند...
دلتنگم از نبودن ِ چشمهایت...
بگو چگونه بشکنم ثانیه های سنگین ِ بی تو بودن را ...؟!
دلتنگی یعنی بری جلوی آینه و هر چی نگاه کنی اون نگاهی که می خوای نگاهت بهش گره بخوره رو پیدا نکنی!!!!
محشر بود خیلی خیلی خیلی