رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

270

بعد از حدود دو سال تصمیم گرفتم برم واسه خودم لباس بخرم. اونم چون عروسی یکی از دوستام نزدیکه گفتم دیگه یه چیزی بخرم. اصلا حوصله اینکه بخوام به خودم برسم و لباس بخرم ندارم. اگه واسه عروسی نبود حالا حالاها نمی رفتم. یه جوری یه حسی دارم  نمی تونم دقیق بگم ولی اصلا برام فرقی نمی کنه ، دورو برم و حتی جدیدا آینده ام هم برام فرقی نمیکنه. به سرم زده نرم عروسیش ، ازش عذرخواهی کنم و یه کادو واسش بخرم بعدا ببرم. من هر وقت میرم یه مراسمی جشن و شادی توی اون مراسم یه جوری دپرس میشم و نمی تونم ارتباط برقرار کنم . اصلا هر وقت میرم اینجور مراسمها انگار همه غم و غصه میریزه روی سرم.

نظرات 1 + ارسال نظر
رومینا 28 مهر 1389 ساعت 08:33 ب.ظ http://black-love.blogsky.com/

این عروسی
همونی عروسیه که تو پست ۲۸۴ گفتی ؟؟؟؟

آره همونه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد