رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

262

فرض کنین یه روز از صبح سرتون درد می کنه و شما تا نزدیکای عصر بیرون بودین و وقتی رسیدین خونه از خستگی و سر درد نمی دونین چیکار کنین . یه خرده از زهری که آماده کردین رو می خورین و به سر و وضعتون می رسین ، مرتب و منظم به رختخوابتون می رین و به یه رویای خیلی قشنگ  فکر می کنین. شما آزادین قشنگترین و دست نیافتنی ترین رویایی که می خواین رو تصور کنین . اونوقت آروم آروم به خواب میرین. یه خواب سنگین و شیرین . یه خوابی که خستگی چندین ساله تونو از تنتون در میاره. شما آروم و شیرین خوابیدین در حالیکه دیگه هیچوقت بیدار نمی شین.

من اینجور مردنو دوست دارم .

نظرات 1 + ارسال نظر
پاپوش 27 شهریور 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://papush.blogfa.com

من یکی که اهل زهرمار نیستم علی جان!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد