وقتی می بینم یه پسر بچه با حسرت به دوچرخه های یه مغازه دوچرخه فروشی خیره شده دلم می خواد فورا دستشو بگیرم و بهش بگم کدومو دوست داری تا وسط بخرم. حیف که نمی تونم اینکارو بکنم. یه جورایی اصلا طاقت دیدن این صحنه رو ندارم ، تحمل دیدن این نگاه با حسرت رو اصلا ندارم.
تموم رویاهای یه پسر بچه توی دوچرخه سواری خلاصه میشه. پسربچه برای اینکه بزرگ بشه برای اینکه اعتماد به نفس پیدا کنه باید سوار دوچرخه بشه و دونه دونه فکرهای بچه گونشو مرور کنه.
دقیقا منم وقتی کودکانی که انگشت به دهن از جلوی شیرینی فروشی رد میشن و تا لحظه اخر با ولع خاص شیرینیارو نگاه میکنن رو میبینیم همین حس بهبم دست میده
اما من اون لحظه اگه شیرینی دستم باشه حتما بهشون میدم
چه نگاه معصومی دارن
معصومیتی که کم کم از دست میره
سلام
من خوبم
نگفتی داری چی کارامیکنی
برات ایمیل زدم.
سلام
خوبین ممنون از میلت
سلام علی پسری کجایی؟چرا هیچی نمی نویسی
خبری ازت نیست
دلمون تنگ شده
سلام ، خوبی؟؟؟؟؟
فکر می کنی الان دیگه همه ی بچه ها اجازه ی دوچرخه سواری داشته باشن؟
سلام
ممنون جواب اممیلتو
چرانمی نویسی مثلا!!!اخم...نهنه ماچ