وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست ... (حمید
مصدق)
- اگه حتی یک کلمه شو هم جا نمی ندازین ادامه مطلب رو بخونین وگرنه لطفا نگاه نکنین.
______________________________________________________________________
وای، باران
…………باران
……..شیشهء پنجره را باران شست.
…..از دل من اما،
……………..چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
………من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
……………….وای، باران
…………………………..باران
………………………………پر مرغان نگاهم را شست.
خواب، رؤیای فراموشیهاست!
…………….خواب را دریابم
………………….که در آن دولت خاموشیهاست.
…………………………..با تو در خواب مرا لذت ناب هم آغوشیهاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها میبینم،
و ندایی که به من میگوید:
………….“گرچه شب تاریک است
………………………..دل قوی دار،
………………………………سحر نزدیک است.”
دل من، در دل شب،
…………خواب پروانه شدن میبیند.
…………………………مـِهر در صبحدمان
داس به دست
……………………………………….خرمن خواب مرا می
چیند.
آسمانها آبی،
…….. پر مرغان صداقت آبیست
…………………..دیده در
آینهء صبح تو را میبیند.
از گریبان تو صبح صادق،
……………..می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ منی
………..تو گل
یاسمنی
…………………تو چنان شبنم پاک
سحری؟
……………………………………………. نه
……………………………………………..از
آن پاک تری.
……………….تو بهاری؟
……………………… نه
……………………….بهاران
از توست.
……….از تو می گیرد وام،
………….هر بهار اینهمه زیبایی را.
در سحر گاه سر از
بالش خوابت بردار!
……………….کاروانهای فروماندهء
خواب از چشمت بیرون کن!
بازکن پنجره را!
……تو اگر بازکنی پنجره را،
………………..من نشان خواهم داد
……………………………به تو زیبایی را.
بگذر از زیور و آراستگی
………….من تو را با
خود، تا خانهء خود خواهم برد
………………….که
در آن شوکت پیراستگی
…………………………….چه
صفایی دارد
آری از سادگیاش،
…………..چون تراویدنِ مهتاب
به شب
……………………………….مهر از آن میبارد.
باز کن پنجره را
……..من تو را
خواهم برد
…………………به عروسی
عروسکهای کودک خواهر خویش
………..که در آن مجلس جشن
…………………….صحبتی نیست ز دارایی
داماد و عروس
……………………..صحبت از سادگی و
کودکی است
……………………..چهرهای نیست عبوس
کودک خواهر من
……….در شب جشن
عروسی عروسکهایش میرقصد
کودک خواهر من
………..امپراتوری پر وسعت خود را
هر روز
……………………………………..شوکتی میبخشد
کودک خواهر من
………نام تورا میداند
………نام تورا میخواند
………………………گل قاصد آیا با تو
این قصهء خوش خواهد گفت؟
باز کن پنجره را
………..من تورا خواهم برد به سر رود خروشان
حیات
……………………………….آب این رود به سر
چشمه نمیگردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
…………..صبح
دمید!
همه ی شعراش قشنگه و این یکی هم favorite منه.. مرسی که زحمت تایپش رو کشیدی ولی مطمئنم از تایپ کردن هر کلمه اش کلی کیف کردی...
واقعا زیبا
شعری که از خواندنش لذت میبریم
ز باغ بی بهار ما خزان گذر نمیکند
به باغ بی برگی ما غمت ثمر نمیشود
نمیشود برای دل از غم دوریت سرود
که از شکستن دلم دلت خبر نمی شود