رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

195

با اینکه "تو" یه حادثه غم انگیز نیستی ولی هر باری که می آی توی ذهنم یه جورایی گریه ام  می گیره و با کلی چیزای دیگه ای که می خواستم بگم ولی نمی تونم .

194

حس شیرین زنده بودن

اینـــجا

 

 

پی نوشت: فقط همین تیکه اولشو که بریدم .

193

:  بالاخره اومدی ؟

-  آره ، تو راه یه خرده معطل شدم. داشتی چی کار می کردی؟

:  داشتم به تو فکر می کردم

-  خب ، چیا فکر می کردی؟

:  اینکه الان از راه می آی و منو می بوسی .

192


عکــس


 

پی نوشت :  بدون شــــــــــرح  

 

  "زندگی شیرین"

191

داشتم می رفتم حموم که صدای زنگ اومد. سریع خودمو انداختم تو حموم و با خودم گفتم یه خرده معطلی می دم ، تا من بیام بیرون اونا دیگه رفتن. هی معطلی دادم ولی مثل اینکه قصد رفتن نداشتن و می خواستن واسه نهار بمونن.

امسال اصلا حوصله مهمون اومدن و مخصوصا مهمونی رفتن رو ندارم. دلم می خواد همین جا تنها باشم یا اینکه با ماشین برم بیرون یه چرخی بزنم .

190

تو فقط برای منی ، فقط برای من به وجود اومدی .