داشتم می رفتم حموم که صدای زنگ اومد. سریع خودمو انداختم تو حموم و با خودم گفتم یه خرده معطلی می دم ، تا من بیام بیرون اونا دیگه رفتن. هی معطلی دادم ولی مثل اینکه قصد رفتن نداشتن و می خواستن واسه نهار بمونن.
امسال اصلا حوصله مهمون اومدن و مخصوصا مهمونی رفتن رو ندارم. دلم می خواد همین جا تنها باشم یا اینکه با ماشین برم بیرون یه چرخی بزنم .
می فهمم چی میگی، تو تنهایی یه حسی هست که تو هیچ چیز دیگهای نیست، البته بالاتر از لذتی که تنهایی داره اینه که اونیو ببینی که دوست داری.
عیدتم مبارک!
بلی بلی . . .
واقعا کدوم ...ی گفته مهمون حبیب خداست؟؟