رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

127

- اصلا حرفی ندارم برای گفتن ، چقدر دلم می خواد یه چیزی بگم .

- امروز... ، چقدر خوشحالم که اینجوری بوده . دلم می خواد هیچوقت این حس لعنتی با من نباشه ، من نمی خوام لذت ببرم . 





سر به روی شانه های مهربانت میگذارم

عقده ی دل می گشاید ، گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه دارد
عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم من را قصه ها وگفت وگو هاست
من تو را درجذبه ی محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

نظرات 3 + ارسال نظر
پرستو 30 آذر 1388 ساعت 09:49 ق.ظ

مطمئنین که حالتون خوبه؟

رها 4 دی 1388 ساعت 09:15 ب.ظ

خیلی دلم میخواد گریه کنم و فریاد بزنم که خدایا گناه من چه بود از این دنیای لعنتی.

پاپوش 9 دی 1388 ساعت 03:23 ب.ظ http://papush.blogfa.com

چرا آقا جون؟ لذت برن و خوشحالی مگه ایرادی داره؟ البته یه شکلات خوشمزه در هر شرایطی می تونه حال آدم رو خوب کنه !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد