حالا هر چقدر هم که باران ببارد چه فرقی می کند ، ما که نه سبزی می دانیم و نه تازگی .گل مصنوعی باران می خواهد چه کار. اه ، دیگر از دست این هوسهای زود گذر هم خسته شده ام . حسهای خوب و بدم قاطی شده ، چقدر حسودیم می شود به کسانیکه عاشقند و عاشقانه می نویسند به همان اندازه هم به کسانی که هر شب با کسی می خوابند حسودیم می شود . گرچه این روزها من هوس هیچکدامشان را ندارم . خودم هم مانده ام این هوسهای زودگذر من اگر جزو اینها نیستند پس چه هستند . به نظرتان میشود عاشق کسی باشی ولی دوستش نداشته باشی؟ ولی من فکر می کنم می شود. دلم هوس می خواهد ، دلم یه موضوع می خواهد موضوعی که فکرم را مشغول کند و به کارهایم معنا و به زندگیم رنگ و بوی هدفمندی بدهد. چه درد بی درمانی دارم ، در آروزی شنا کردن هستم ولی در اتاقم استخری وجود ندارد . من اینجا چه می گویم ، اگر با این همه جمله های بی ربط کسی حال مرا بفهمد من دوستش می دارم .
علی صالحی خدا لعنتت نکند تو با این کلمات چگونه می توانی همچین چیزهایی بنویسی که من اگر 100 صفحه هم بنویسم نمی توانم معنای یک جمله را برسانم . حال من شبیه احوال سرودن این شعر علی صالحی ست .
نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می نگرم ری را
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام
پس اگر این سکوت تکبیر خانا ترین عشق من است
مرا زمزمه کن ای ساده ای صبور
حالا از از همه اینها گذشته بگو
راستی در آن دور دشت گمشده ها آیا هنوز کودکی با چشم خیس مرا می نگرد ...
کفش هایمان را
در ستاره ها
جا گذاشته ایم
برهنه پای-اینک,
رویای یکدیگر را
- همسفریم!
ای بابا! خوب شاید خواننده خنگ است و منظور شما رو نمی گیره!