می خواهم سگی وحشی داشته باشم ، یک سگ رام نشدنی با دندانهایی تیز که بارها و بارها دستانم و جای جایِ بدنم را پر از زخمهای حمله های وحشیانه اش کند. هر چقدر حمله هایش به من بیشتر باشدو بدنم را مجروح کند من بیشتر دوستش می دارم. در نگاه او چیزی جز نفرت و قدرت رام نشدنی وجود ندارد ، او به چیزی جز حمله فکر نمی کند . من خیره به او می شوم وآداب قدرت وحشیانه و رسم طغیان می آموزم .
من با بدنی خونی سگ وحشی ام را دوست می دارم .
- نمی خواستم بگم ولی این دو طرف پیشونی سرم از صبح داره درد می کنه
برادر چه خشنی!
چه شعر قشنگی .
مال کی بود ؟
سلام. بعد از مدت ها تونستم سر بزنم اینجا.. واقعا دلم تنگ شده بود. غیبتم با تاریخ نوشته های سرکار عالی از ۶ آذر بوده. همه اش رو خوندم..
هنوز میشه ساز یاد گرفت و همچنان از خوردن شکلات لذت برد..فکر می کنم هنوز هم بشه راحت نوشت و گاهی فقط خود رو به دست دل سپرد نه مغز ( البته اگه طاقت عذاب کشیدن بعدش رو داشته باشی!!!!). با آقا سگه موافق نیستم (نمی دونم حالا چرا آقا!!!) ولی می فهمم چی میگی... ؛اهی آدمیزاد خودش رو مستحق بعضی چیزا می دونه.. باریتعالی خیر بخواد !
چه خواسته ی عجیبی!
چرا آخه همجین چیزی میخوای؟
هوم؟
حتما برو دکتر -خیلی مهمه این نوع سر درد ها -خواهش می کنم جدی بگیر
با توصیفی که کردی، فکر نکنم خیلی به اون سگ احتیاج داشته باشی؛)