رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

115

قبل از اینکه اینجا توی بلاگ اسکای این چیزا رو بنویسم یه وبلاگ قدیمی داشتم . امروز یهو به یادش افتادم  و رفتم نوشته هاشو خوندم . اونجا خیلی راحت تر از اینجا می تونستم بنویسم . یه سری از نوشته های اونجا رو اینجا کپی می کنم و تو ادامه مطلب می ذارم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من هیچوقت از عید خوشم نیومده ، امسال هم عین سالهای دیگه . می شینی کسی حرفی باهات نمی زنه تو هم حرفی نداری واسه گفتن فقط باید همیشه یه لبخند مصنوعی بزنی به همه .

 پی نوشت : همچنان سر من درد می کنه

_____

 

کوچیک که بودم یادمه دلم می خواست اتاق پذیرایی خونه قبلیمون پر از شکلات باشه و منم بپرم وسطشون

پی نوشت : دقیقا یادمه .

_____

 

حدود ۲۴ ساعت طول کشید می تونستم بیشتر هم تحمل کنم . واسه تفریح بود و از روی عادت.

آخرش جریان جسم و روح بود .

پی نوشت : سرم دیگه اونجور درد نمی کنه حالا فقط همون درد همیشگیه .

_____

 

چقدر خسته ام ، همون سر درد همیشگی رو دارم . کِی می تونم از اینا راحت بشم ؟

_____

 

احساس بی عرضه گی و پوچی می کنم . اشتباه نشه ، هر دوتاشو با هم احساس می کنم

عجب احساسی من می کنم الان  :دی  

_____

 

سرم درد می کنه ، استرس هم دارم تازه حوصله انجام هیچ کاری رو هم ندارم

به جای اینکه خودمو عوض کنم همه اش چشام به ...

_____

 

مطمئنم برای همیشه مال منی ، چون هیچوقت نداشتمت .

_____

 

 ساعت 3:20 صبحه . همه جا تاریکه ولی من هنوزم فقط از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم

_____

 

لا لا لا لا بخواب امشبم تموم شد لا لا لا لا بخواب وقتی نبودی دنیا زیرو رو شد

_____

 

چند تا زمستون دیگه لازمه تا من پشیمون بشم ؟

_____

 

صدای تند قلبم غریبه ای رابه وجد می آورد ، پس تو کجایی بپرسی چه شده ؟

_____

 

دلم یه قرص شادی آور خیلی قوی می خواد ، در حد فضا پیما

_____

 

دیروز چشمانم نبودنت را با همه وجود درک کرد و امروز تمام بدنم

____

 

دیدمو نتونستم ، تونستمو ندیدم. نمی تونمو نمی بینم و احتمالا دیگه هیچ وقت نمی تونم.

نظرات 3 + ارسال نظر
پرستو 15 آذر 1388 ساعت 01:01 ب.ظ

اوهوم به نظر راحت تر میاد نوشته هاتون تو اون وبلاگتون
جالب بودن

سارا 15 آذر 1388 ساعت 08:53 ب.ظ http://adomide.tumblr.com/

می خونمش مرسی که بهم سرزدی

حسام 17 آذر 1388 ساعت 12:38 ق.ظ http://www.chetboy.blogfa.com

راست می گی اون موقع خیلی راحت تر می نوشتی. ولی الان خوب پخته تر می نویسی. اما بازم من این وبلاگتو از اونیکی بیشتر دوس دارم. هرچیم می خوای زوربزن :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد