از آرزوهای دست نخورده و رویاهای پوچ ، دلربایی های هوسهای رنگارنگ پسرانه و از همه حرفهایی که از گفتنشان هراس دارم می نویسم. اینجا دفتریست از اسرار تاریخ همین نزدیکیها و خاطرات اشکهایی که هرگز جاری نشدند.
اینجا باقیمانده خرابه های احساسات گمشده ایست که چند وقتی بیش از حسرت حضورشان نمی گذرد .
ادامه...
مطمئنم مغزم بهدیگر اعضای بدنم حسودی می کند ، گاهی که تک تک
سلولهای بدنم تو را می خواستند سلولهای مغزم چیزی جز تنفر را احساس نمی کردند. شاید
با این حسادت ، بالاخره سلولهای مغزی کار خودشان را کردند که من ، خیلی وقت است که
دیگر تورا عاشقانه نمی خواهم .
ببین
من چندتا از جمله هاتو دزدیدم بردم تو وبلاگم:)