داشتم چیزهایی که تو هیچوقت نمی فهمی را می شمردم .
تو هیچوقت نمی فهمی چه لذتی دارد که هم عاشقت باشم هم اینکه بی نیاز از تو باشم، و به این فکر نباشم که کدام لباست را زودتر از تنت دربیاورم .
تو هیچوقت نمی فهمی که چرا من هر روز در آرزوی این بی نیازی ام .
من کمتر فکر می کنم و تو هیچوقت نمی فهمی که چرا هر وقت به فکر فرو می روم ده سال پیرتر می شوم .
بگذریم ، تو چیزهای زیادی را نمی توانی بفهمی ولی من هم نمی فهمم چرا نمی توانم همانی باشم که همیشه می خواستم و می خواهم.
فکر کردن...
فکر...
آدمهای خیلی پیر هر روز کمتر و کمتر می شن و این خیلی بده...