رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

گناه

دارم امید عاطفتی از جانب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او

گرچه پری وش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستم که هر کس برگذشت

در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

...

حافظ بد است حال پریشان تو ولی

بربوی زلف دوست پریشانیت نکوست

نظرات 3 + ارسال نظر
باران 20 شهریور 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

ای وای امید های بسیارم !!!

ای وای امیدهای بسیارم .

ب 20 شهریور 1388 ساعت 01:32 ب.ظ http://baran2008.wordpress.com

سرگشتگی .....حیرانی .......بد است حال پریشا ن ما

یه نقطه‌ای 20 شهریور 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

فال گرفتی ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد