همینجوری واسه خودم فال گرفتم این اومد ، خیلی از شعرش خوشم اومد بهم یه جوری آرامش داد. کسی میدونه معنیش چی میشه؟
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین ، نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
جوانترین
خاطره ام
ساعتی
پیش بود
که
دستش را
در
بشارت دیدار
در
فردایی نامعلوم
تکان
داد و رفت
سنگی
فرو افتاد
در
گرداب خاطره ها
(ناهید عباسی)
الان درست همون لحظه ایه که میخوام یه چیزی شبیه این شعر حمید مصدق بنویسم ولی چیزی به ذهنم نمی رسه
وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!
" اگرچه من به چشم تو
کم ام
قدیمی ام
گم ام
آتشفشان عشقمو دریای پرتلاطمم. "
اگه کسی خواست مطلب قبلی رو بخونه رمزش هست: 1111
او که بیدلیل
مرا به در آمدن آفتاب امید میدهد
ابله دلسوز سادهای ست
که نمیداند
نومیدی سرآغاز دانایی آدمی ست
"سید علی صالحی"
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
مثنوی معنوی - دانلود با صدای علیرضا قربانی
این شعر مولانا خیلی طولانی بود ، من ابیاتی رو که خیلی دوست داشتم اینجا مینویسم.چون ابیات رو انتخاب کردم آهنگ شعر بعضی جاها بهم ریخته.
ای دوست قبولم کن وجانم بستان ... مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرارگیرد بی تو ... آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو ... جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من ... من نیست شدم در تو از آنم همه تو
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا ... حقا که غمت از تو وفادارتر است
گر من به غم عشق تو نسپارم دل ... دل را چه کنم بهر چی می دارم دل
از درد تو هیچ روی درمانم نیست ... درمان که کند مرا که دردم هیچ است
دل تنگم و دیدار تو درمانم است ... بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی ... آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس ... تو بی رخ زرد من ندانم چونی
از دوست به یادگار دردی دارم ... که آن درد به صد هزار درمان ندهم
در عشق توام نصیحت و پند چه سود ... زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
از بس که برآورد غمت آه از من ... ترسم که شود به کام بدخواه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد ... بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق ... اما نه چنین زار که این بار افتاد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم ... شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
اندر دل بی وفا غم وماتم باد ... آن را که وفا نیست زعالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ... جزغم ، که هزار آفرین برغم باد
امشب اینقدر دلم میخواست یکی بهم زنگ بزنه و یه صدایی بشنوم و حرف بزنیم.حالا میخواست دوست باشه یا فامیل یا آشنا یا هرچی ولی هیچکش خبرمو نگرفت.
"تو" هر بار که می روی دلم برای "من" می سوزد
خدایش بیامرزد ، "من" آدم خوبی بود.
گذشتهام
را،
هیچ نشانی از چشمهای خودم نیست
انگار نشسته باشم به تماشای عکسهای قدیمی،
سیاه و سپیدهایی که خودم، عکاسِ آنها بودهام،
ثانیههایی که پرپر نشدهاند،
پر میزنند از حجمِ خاکستری داغِ مغزم
تا دهلیزهای تپندهی سرخِ سینهام،
مثل گنجشگکی که هیچگاه کوچ نمیکند و
چهار فصل، همین حوالی میپلکد،
همین حوالی شاخههای رگهای خونی و درختِ تناورِ رؤیاهایم،
حتی اگر از سرما یخ زده باشند رگها و
از برف پوشیده باشند رؤیاها .
دستهایم را نه در جیبهای پُر از برفم،
که میانِ پرِهای گنجشگک چهارفصلِ عمرم، گرم میکنم،
هر چند گذشتهام را، هیچ نشانی از دستهای خودم نیست.
میگذاری با تو بازگردم و
از عابری بخواهم: بیزحمت یک عکس یادگاری از ما بگیرید!
- شعر از علی صالحی بافق (با سیدعلی صالحی فرق داره ها )
انگشتانم مقدس می شوند وقتی روی پلکهایی به آرامی کشیده می شوند ، قطرات اشکی را از زیر ِ چشمی پاک می کنند و لبهای کسی را آرام آرام نوازش می کنند.