رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

319


این شعر مولانا خیلی طولانی بود ، من ابیاتی رو که خیلی دوست داشتم اینجا مینویسم.چون ابیات رو انتخاب کردم آهنگ شعر بعضی جاها بهم ریخته.

ای دوست قبولم کن وجانم بستان ... مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرارگیرد بی تو ... آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو ... جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من ... من نیست شدم در تو از آنم همه تو
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا ... حقا که غمت از تو وفادارتر است
گر من به غم عشق تو نسپارم دل ... دل را چه کنم بهر چی می دارم دل
از درد تو هیچ روی درمانم نیست ... درمان که کند مرا که دردم هیچ است
دل تنگم و دیدار تو درمانم است ... بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی ... آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس ... تو بی رخ زرد من ندانم چونی
از دوست به یادگار دردی دارم ... که آن درد به صد هزار درمان ندهم
در عشق توام نصیحت و پند چه سود ... زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
از بس که برآورد غمت آه از من ... ترسم که شود به کام بدخواه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد ... بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق ... اما نه چنین زار که این بار افتاد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم ... شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
اندر دل بی وفا غم وماتم باد ... آن را که وفا نیست زعالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ... جزغم ، که هزار آفرین برغم باد

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج 3 آذر 1389 ساعت 01:54 ق.ظ

یادگار دوست.................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد