زبان فارسی ام اصلا خوب نیست، یکبار به زبان دستها لابه لای موهایت یک شعر عاشقانه می سرایم. از همانهایی که معنی اش می شود، "هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام" تو تمام داشته های من هستی ، بیشتر از این دارایی نمی خواهم فقط تو را بیشتر می خواهم...
فیلم Tamara Drewe یه داستان کلیشه ای و به نظر من مزخرف داره ولی از اول تا آخر فیلم مبهوت مناظر زیبایی بودم که نشون میداد. داستان توی یه روستای انگلیسی خیلی زیبا اتفاق می افته و می تونم بگم بعد دیدن این فیلم کلی به زندگی در این دنیا امیدوار شدم. از دیدن معماری خونه ها و محیط اطراف و بیشتر از همه منظره هایی که نشون داد فوق العاده لذت بردم.
اینجا چند تا عکس که از روی فیلم گرفتم رو گذاشتم.
اینو یه جایی خونده بودم، همین دوتا جمله خیلی روم تاثیر گذاشت، خیلی.
"وقتی بابا غمگین بشود و سرش برود توی لاک خودش ، بچه ها می فهمند که عید نزدیک است. روزهای آخر سال ، دست های مادر مدام بوی تاید و وایتکس می دهد"
این چند روزه کاملا معنی "امید" رو درک کردم و اینکه چرا میگن امید داشتن آدمو نابود می کنه. دو نوع امید داریم یکی امید داشتن به چیزیه که خودت می تونی انجامش بدی. این نوع امید خیلی خوبه و لازمه چون بهت انگیزه و انرژی میده تا بتونی همه چیزو خوب و عالی پیش ببری. ولی نوع دومِ امید که اصلا هم خوب نیست و خیلی هم مخربه اینه که امید به انجام یا اتفاق کاری رو داشته باشی که از عهده ات خارجه و تو فقط می تونی منتظر به انجامش بمونی. این انتظارو اینکه امید داشته باشی که بالاخره اتفاق می افته کم کم نابودت می کنه.
همین الان یه میز بذارم وسط اتاق یه طرفش من باشم و یه طرفشم تو. یه غذای تند که بشه با چنگال خوردش یکی واسه تو ، یکی هم واسه خودم. لامپها رو هم خاموش میکردم یه چراغ کم نور یا چندتا شمع روشن میکردم. آروم آروم غدامونو میخوردیم و حرف می زدیم ، احتمالا کلی هم می خندیدیم.
الان اگه بدترین یا جالب ترین اتفاق هم که واسم بیفته هیچ فرقی برام نمی کنه. شدم عین آدمی که بین زمین و هواست می خواد توی خلا نفس بکشه ، اگه هم هوا نباشه هیچ کاری نمی کنه فقط آروم میره یه کناری می شینه.
" در عصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت
را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو
کلبه
ی غریبی ام را پیدا کن ، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مـرداب آرزوهـــــــــای
رنگی ام
در
کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو
حریر
غمش را کنار بزن
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره ی انتظار پشت دیوار دردهایم نشسته... "
- یادم نیست اینو خیلی وقت پیش کجا خوندم.
- می بینی که زیاد با هم فاصله نداریم بگردی راحت می تونی پیدام کنی.