با ذهن آشفته و بدن حریصم به دختری روسری آبی نگاه می کنم، زن چقدر زیباست.
اما ، زن چیزی غیر از اینهاست. زن مثل خاطره شیرین یک روز بهاریست که در هوای معطر فروردین می دویدم، نفس می کشیدم و پر از حس زندگی میشدم.زن یک منظره زیبا بر فراز تپه ای خلوت و ساکت است که بعد از ساعتها به آن میرسم عکس می اندازم تا بارها و بارها خودم را در آن تصور کنم.زن مثل یک باغ آلبالو با شکوفه های سفید و برگهای سبز روشن است...
امشب سعی کردم یه فیلم ببینم و صداش رو قطع کنمو فقط تصویر باشه. نتیجه اش این شد اگه صدا نباشه تو توی عالم خودت غرق میشی. راستی یه چیزی، یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم The Messenger(2009) بود. قبلا اینجا ازش نوشته بودم.
گاهی وقتها فکر میکنی خیلی تنهایی و امکان نداره از این تنهاتر بشی، ولی هر روزی که می گذره نشون میده که هیچ چیزی غیر ممکن نیست.
مثلا من الان نباید بگم 26 سال زندگی کردم. هر کسی وقتی که 30 ساله شد و زندگیش به ثبات رسید تازه باید از اونجا سنش رو حساب کنه. خوب و بد بودن اتفاقات دور و برت اصلا مهم نیست مهم اینه که اگه مشکلی هم هست فقط مربوط به خودت میشه و خودت میتونی باهاش حالا به هر طریقی کنار بیای. اگه از کسی که به اصطلاح 36 سالشه بپرسن چند سالته باید بگه 6 سالمه ، 6ساله که دارم زندگی می کنم.
مثل خوردن یه شربت تلخ و بدمزه می مونه که کلی هم عوارض جانبی داره. ولی تو می خوریش، چون بهت تلقین شده که حالت رو بهتر می کنه.
... بارِ اول است
سر بر سینه ی زنی می گذارم
که دوستش می دارم
با آرزوی یک خواب طولانی!
خواب ابدی
روز دریایی به آخر رسید
و دریا در دفتر خاطراتش نوشت:
یک مرد بودُ
یک زن
و من دریا بودم!
(نزار قبانی)
- ( + ) همین.
یکی از کارهای مورد علاقه ام که هیچوقت نتونستم انجامش بدم ، عکس گرفتن از دستها بوده. خیلی دلم میخواد هر آدمی که می شناسم از دستش عکس بگیرم و البته واضحه که این علاقه من در مورد دست خانمها شدیدتره .