من یکنواخت ترین زندگی دنیا را دارم . تاثیر این یکنواختی کاملا در من رسوب کرده ، نه حرف خاصی برای گفتن دارم و نه هیچ احساس خاصی نسبت به دور و برم .
" تنهایم در وبلاگم
چسبانده ام چشمهایم را به صفحه مانیتور
ببینم جز من کسی نیست دیگر
پشتِ این نوشته ها
آن دورها " (یه شعر از نمیدونم کی)
در وبلاگ جدیدم که نه ، ولی تکه ای از زندگی من ، درست تکه ای از وجود من در اینجا جا مانده. آنجا بخشی از تمام داشته هایم تمام آرزوهایم و قسمتی از تمام هستی ام هست که همانجا جایش گذاشتم و می خواهم روزی دوباره پیدایش کنم. نوشته هایم ... همه شان ، هرگز تا این اندازه صادق نبودم .
تو و خدایت همدستید ، می خواهید دیوانه ام کنید.
" من آدم خوبی بودم به خاطر تو بد شدم " ، نمی دونم می تونم جبرانش کنم یا نه یعنی هنوزم می تونه جایی واسه جبران باشه؟
این روزها دلم برای همه تنگ می شود ، من دلتنگ همه مردم زمینم. عزیزانم که به کنار ، کسانی هم که عزیز نبودند حتی آنهایی که زیاد هم دوستشان نداشتم ، آدمهایی که فقط یکبار با آنها سلام و عیلک گرم کردم ، انسانهایی که هیچ شباهتی به من نداشتند و حتی آنهایی که هیچوقت ندیدمشان ، دلم برای همه شان تنگ است. این روزها حتی دلم برای کسی تنگ می شود که نمیدانم کیست.
میـل مرگـی عجیـب در
مـن است
مثـل شبـاهت سیـن بـه اصـوات سـادگـی
مثـل
شبـاهت زنـدگـی بـه نـون و الـقــلم...والـکـاف
مثـل شبـاهـت پـروانه و پـری
مثـل شبـاهـت عشـق به حـرف عیـن، به حـرف شیـن،
بـه حـرف
قـاف،
یـا بـازی واژه بـا معـنا،
چـه مـی دانـم!
هـرچـه هسـت،
همیـن است:
از همـه گـریـزانـم، از همـهمـه گـریـزانـم.
بگذار ســــر به
ســـــینه ی من تا که بشنــــــــوی
آهـــــــنگ اشــــــتیاق دلی دردمــــــــــــند را
شاید که بیش از این نپـسنــــدی به کــــار
عشق
آزار این رمــــــیده ی ســــــر در کــــــــــمند را
بگذار ســـــر به ســــینه ی مـــــن تا
بگـــــویمت
اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست
بگـــــــذار تا بگــــــــویمت این مرغ خــــسته جان
عمــــــریست در هــــــوایت از آشیان جداست
دلتنگـــــــم آنچنان که اگــــــــــــر ببینمت به کام
خواهــــــــم که جــــــاودانه بنــــــالم به دامنت
شــــاید که جـــــــــــاودانه بمـــــــــانی
کنار من
ای نازنــــــــین که هیــــــــچ وفا نیست با منت
تو آســـــــمان آبـــــــــــــی آرام و
روشــــــــنی
مـــــن چون کبـــــــــوتری کــه پرم در هوای تو
یک شب ســــــــــتاره های تو را دانه چین
کنم
با اشـــــــک شــــــــرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوســــــمت ای نوشــــــــخند صبـــــح
بگـــــــــذار تا بنوشــــــمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنــــــــــــده های توام بیشـــــــــتر بخند،
خورشـــــــــــید آرزوی منی گــــــــــــــرم تر بتاب
اینها هیچکدومشون مجازی نیستن دنیای واقعی من همینجاست. من اون بیرون هیچی ندارم ، نه چیزی برای از دست دادن نه چیزی برای بدست آوردن.
من از اینکه لطافت باران بهاری تمام گلبرگهای زرد و پلاسیده را تر و تازه کند ، بیزارم. سهم تمام پاییز فقط خزان است وبس . اینکه با هر نسیم ، باد بوی گل سرخ را در کویر پست و مرده پخش کند همان بهتر که قسمت بیابان از بهار فقط سایه چند ابر ناماندگار باشد. من از رشد و نمو جوانه ای تازه بیزارم ، از روییدن و شکفتن ، تازگی و زندگی بیزارم.
راستشو بخواین این چند روز بیشتر از هر لحظه دیگه ای دلم می خواست یه هم صحبت قدیمی و صمیمی داشتم و باهاش حرف می زدم. تا حالا هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم.