دلم می خواست همین الان درست همین لحظه یکی بودو بهم می گفت " خب حالا چیزی نشده که ، اشکالی نداره ... "
با اینکه من از هوای بارانی اصلا خوشم نمیاد ولی توی بارون جنگل خیلی قشنگ میشه.این عکسها رو دیروز گرفتم، هوای بهاری یه حس شادابی عجیبی به آدم میداد. حالا قراره تا هفته بعد برم یه منطقه بکر و قشنگ که من خیلی اونجا رو دوست دارم و یه جورایی عاشق اونجام. راهش یه خرده طولانی و پر پیچ و خمه ولی در اولین فرصت میرم و عکسهای اونجا رو هم می ذارم. با اینکه من دیروز جنگل بودم و خودِ واقعیش رو دیدم الان که این عکسها رو می بینم کلی لذت می برم. نمی دونم چون شاید عکاسی رو خیلی دوست دارم و عکسهام برام مثل یه دنیای دیگه می مونه. شما هم با دیدن این عکسها لذت می برین؟
حیف که یه دوربین حرفه ای و گرون قیمت ندارم.
اگر روزی خواستی پیدایم کنی و دلت به حال من که نه ، به حال شعرهای بی وزن و قافیه عاشقانه سوخت فقط کافیست اسمت را تکرار کنی تمام مردمان کوچه و بازار مرا نشانت می دهند ، از بس که اینجا از تو نوشتم و تکرارت کردم.
وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست ... (حمید
مصدق)
- اگه حتی یک کلمه شو هم جا نمی ندازین ادامه مطلب رو بخونین وگرنه لطفا نگاه نکنین.
هیچوقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند (حسین پناهی)
من و این فصل پر التهاب ، من و همهمه سکوت یک شعر ناب ، من و کوچه بن بست این خواب ، من و باران گمشده در سراب ، تو شدی همه ...
احساس عاشقانه ای که دو تا سرخپوست آدم خوار توی جنگلهای آمازون به هم دارن دقیقا عین همون احساسیه که دو تا اسکیمو به هم دارن و دو تا آسیایی و دو تا آفریقایی و دقیقا شبیه همین احساسیه که دو تا آدم روی این کره خاکی به هم دارن .
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند ...
با لباس خدمت داری یه مسیری رو پیاده میری و بعدش یه خانمی از روبروت میاد و تو هم دلت می خواد بهش بگی " خانم شما خیلی خوشگلین" بعدشم اونم یه لبخندی بزنه و تو با همون لباس خدمت به راهت ادامه بدی و اونم به راه خودش. خیلی دلم میخواست امروز این حرکت رو انجام می دادم.
پی نوشت: چند روز پیش شبیه اینو توی گوگل ریدر خونده بودم ولی امروز کاملا درکش کردم.
اگه موقعیتشو داشتم یعنی خیلی دوست داشتم یه مغازه می زدم که توش فقط دوربین دیجیتال باشه و یه ال سی دی بزرگ می ذاشتم و تموم عکسهایی که می گرفتم رو نشون می دادم ، یه ال سی دی بزرگ طوری که هر کسی وارد مغازه شد توجهش به اون عکسها جلب بشه.
بوی "اردی بهشـــــــــت" می آید ، بهشت .
- "دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم" ، چه خیال مسخره ای .
بعد از مدتها می خواستم برم یه مسافرت کوچولو که اونم جور نشد. حیف شد ، خیلی از این یکنواختی خسته شدم.